شبی آزرده از خانه

شبی آزرده از خانه
نهادم پا به میخانه
پریشان حالو دیوانه

سپردم دل به پیمانه
به دستم جام شاهانه

کنارم شمع و پروانه
با آن ساقی که در بند همان خانه

دو چشمم را می بستم
قدح افتاد از دستم

در میخانه را بستم
که هیچ کس نبیند مستم

در آن تاریک میخانه
گرفتم تیغ در دستم

گمان کردم رها هستم
ز آدمها جدا هستم

غم پیمانه بشکستم
و از دست خدا رستم

در آن لحظه ندا آمد
که ای بنده ی مستم

رها کن جامو ساقی را
ک اینجا من "خدا" هستم
دیدگاه ها (۲)

چون دلبری شیرین ادا امروز و فردا میکنی از دور چشمک میزنی نز...

پسری ، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار...

به چشمانه مهربانه تو می نویسم حکایت بی عشق راتا بدانی که م...

با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام طاقت ف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط