رمان بازیگران زندگی

رمان بازیگران زندگی

part⁹⁹

(نویسنده)
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بعد از اینکه ا.ت و جونگکوک سوار هواپیما شدند به جزیره ججو رفتند ،‌ درسته جزیره ججو ، معروف ترین جزیره ی آن کشور و باصفاترینش
بالاخره بعد از ۵ ساعت پرواز به جزیره رسیدند
جونگکوک از قبل یک ویلا رزرو کرده بود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
(ا.ت)
دسته ی چمدون دستم بود و خود چمدون روی زمین ، جونگکوک کلید رو در اورد و در خونه رو باز کرد
راستش رو بگم خونه ی ساحلی خیلی زیبا و دلبازی بود و دوست داشتم کل زندگیم رو اینجا بگذرونم
جونگکوک چمدون هارو برداشت و برد توی اتاق ، من داخل پذریرایی به اون بزرگی تنها موندم... یکم داخل خونه قدم زدم و جلوی مبل و میزاش که جلوی تلویزیون بود ایستادم.
روی میز یک چیزی مثل توافق نامه بود
اونو برداشتم و یک نگاه بهش کردم
.......
بعد از اینکه توافق نامه رو خوندم نفس کشیدن برام سخت شد ، باورم نمیشد
نه نه نه
اشک توی چشمام جمع شده بود ، آخه چرا باید من انقدر بدبختی بکشم؟
چرا من؟
چرا با کسی که دوستش دارم؟
یک قطره اشک از چشمام جاری شد و روی برگه افتاد
یک قطره
دوقطره
سه قطره
روی مبل نشستم اشکام تمومی نداشت
نمیدونستم چطوری باور کنم که جونگکوک من رو بخاطر استفاده از خودش بخره؟
مامانم چطور؟
مامانم چطور تونسته همچین کاری باهام کنه
برگه رو موچاله کردم و با عصبانیت پرتش کردم اونور
منم باید یه نقشه ای بکشم
یهوجونگکوک اومد سریع با پشت دستم اشکام رو پاک کردم و به جونگکوک که خواست کنار من روی مبل بشینه کردم
وقتی نشست یکم رفتم اونور
با تعجب نگام کرد و ابروهاش رو تو هم کشید
جونگکوک : چیزی شده؟
ا.ت : نه اصلا
یکم اومد نزدیک صورتم و با دقت نگام کرد روم رو کردم اونور که با دستش چونم رو گرفت و روبه خودش برگردوند
جونگکوک : گریه کردی؟
ا.ت : من؟
جونگکوک : اره چشمات قرمزه
انگشت شصتش رو گوشه ی چشمم کشید و بهم نشون داد
جونگکوک : میبینی؟
سرم رو از تو دستش بیرون کشیدم و با انگشتم گوشه چشمام رو پاک کردم
ا.ت : حتما حساسیته ، اخه من تو گرما اشکم در میاد
جونگکوک : هومم...خیلی خب اگه تو اینجوری میگی باشه
...
ادامه دارد🦋🕸
دیدگاه ها (۱۰)

رمان بازیگران زندگیpart¹⁰⁰(ا.ت)جونگکوک : هومم...اگه تو اینجو...

رمان بازیگران زندگیpart¹⁰¹(ا.ت)نزدیک ۱۵ دقیقه توی آشپزخونه ب...

رمان بازیگران زندگیpart⁹⁸(ا.ت)از روی صندلی بلند شدم و به بیر...

رمان بازیگران زندگیpart⁹⁸(ا.ت)زمانی که به بیمارستان رسیدیم د...

شوهر دو روزه. پارت۸0

⁴¹یک ماه بعد ا/ت ا/ت: جونگکوک کوک: جان ا/ت: من تو این برگه ل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط