ملکه قلب یخیم(پارت 21)

نیکا:دیا بیا پیش من بشین
آتوسا:خب بچه ها میاین عصری پسرا رو ببریم مارو ببرن شهربازی
پانیذ:آره ولی خب یکم دوره
آتوسا:اشکال نداره
عسل:پس اوکی
نیکا:فعلا صبحونه بخوریم
..عصر..
دیانا:پسرا رو راضی کردیم و آماده شدیم
نیکا:آماده آید
پانیذ:آره
نیکا:پس بریم
دیانا:دخترا من میرم دستشویی میام
رفتم دستشویی و متاسفانه اتفاقی که نباید میفتاد افتاد
پ.ریود شده بودم
نمیتونستم برم چون دل درد هم گرفتم
رفتم بیرون و گفتم که من نمیام
نیکا:چرا
عسل:خب چرا
دیانا:یکم حالم بده
‌.
ارسلان:چرا نمیای
دیانا:اومم
ارسلان:چی
دیانا:نمیشه بگم
ارسلان:دیانا تو چرا هنوز باور نکردی که ما زن و شوهریم
دیانا:خب من عادت ماهانه شدم
آرسلان:خب اگه نمیخوای بری منم نمیرم
دیانا:خب تو اگه میخوای برو
ارسلان:نه بدون تو نمیرم
دیانا:خب باشه
..
ارسلان:بچه ها شما برین ما نمییایم
نیکا:چرا
ارسلان:حال دیانا بده باید پیشش باشم
ممد:ارسلان از الان شروع نکن
ارسلان:چیو
ممد:که مارو ول کنی بری سمت زنت
ارسلان:شاید😂
ممد:برو برو،بچه ها بیاین بریم
نیکا: خداحافظ
ارسلان:خدافظ
..
دیانا:دل درد شدیدی گرفته بودم
ارسلان:دیانا میخوای دمنوش درست کنم برات
دیانا:نه
ارسلان:رفتم پیشش دراز کشیدم

#ملکه_قلب_یخیم
#رمان
#رمان_عاشقانه
دیدگاه ها (۱۰)

ملکه قلب یخیم(پارت 22)

ملکه قلب یخیم(پارت 23)

نیکا

نیکا

خب خب بریم واسه پارت نهم

time eout

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط