pt 2 حلقه ی دریا
نمی دونم ته....اما مگه تو نمی ترسی؟
ته با انگشت شستش اشک های کوک رو پاک کرد و دستش رو زیر زاویه فک کوک گذاشت
_ پریزاد نکنه فراموش کردی بزرگترین فوبیا ی منو از بین بردی؟ بعدشم در هر صورت اونجا جلسه داریم برای فرداشب پدرم برامون بلیط گرفته تا زمانی که مسئله ی پدر مادرت از آسیاب بیوفته اونجا می مونیم، چطوره مون امور؟!(moune amorre:عشق من)
کوک که حال کمی از حال بدش فروکش کرده بود تک خنده ای کرد و گفت
_ تو واقعا باید فرانسوی خوندن رو تمومش کنی تهیونگا...
تهیونگ بوسه ای به پیشونی جونگ کوک زد و اونو تا دم در برای بدرقه جونگ کوک همراهی کرد
اون پسر مدت زیادی صرف از بین بردن احساسات اش نسبت به پدر و مادرش کرده بود و حالا نباید اجازه میداد دوباره این احساسات سلطه گر زندگیش بشن
........
_ من دیگه هیج فوبیایی ندارم چرا انقدر اسرار داری برم بوسان
_ خیلی سوال می کنی کیم تهیونگ
ته جو همین الانشم به سختی خودش رو کنترل میکرد که بلند نشه و یه گلوله وسط پیشونه مرد روبه روش خالی کنه اون تمام احساساتش رو از وقتی خبر رابطه اش با جونگ کوک رو شنیده بود از دست داده بود
_ خودتونم میاید؟
_ شا....نه نمیام
تهیونگ کمی ابرو هاش رو بالا داد به ندرت دیده بود پدرش اینطور دست پاچه، هول و با جواب هاش کوتاه جوابش رو بده
_ چرا انقدر مظطربی؟
_ نیستم....میزاری به کارام برسم یانه؟
_ خیلی خوب مزاحمت نمیشم میرم خونه
صبح روز پنجشنبه ۵:۵۸
با خاموش کردن آلارم گوشیش چرخید و به الهه ی سفید پوشی که کنارش دراز کشیده بود خیره شد یه تیشرت سفید با شلوارک مشکی به تن داشت که زیبایی پوست عسلیش رو چند برابر میکرد....
مثل همیشه روزش رو با چند دقیقه دوییدن روی تردمیل شروع میکرد حداقل تا زمانی که شات قهوه اش آماده بشه....
به همراه لیوان قهوه اش به سمت میز مطالعه اش رفت و جزوه ی فرانسوی اش رو باز کرد و مروری به درس های قبلیش کرد و جمله هایی که روز قبل خونده بود رو با صدایی نسبتا بلند مرور میکرد
Bonjouge madam coly
Commonet allez-vuo?
؟Bien, et tuo
با چرخوندن صندلیش نگاهش به چشم های مشکی پف کرده ای که بدون پلک زدن بهش خیره شده بود خندید و گفت
_ تو کی بیدار شدی بچه؟
_ از وقتی در گوش داری واق واق میکنی!
تهیونگ سعی کرد با جدیت جواب تیکه ی جونگ کوک به زبان فرانسه رو بده که با زنگ خوردن گوشیش جهت نگاهش رو تغییر داد
.......
_ می دونی راستش پسرم به من از لحاظ عاطفی وابستگی زیادی داره با یکم جمله ی های....
_ هه اون عوضی سایه منو با تیر میزنه
_ می تونی دور از دسترس نگهش داری
_ منظورت چیه؟
_ از هم جداشون میکنیم
هانسونگ لبخند شرورانه ای زد و گوشیش رو روشن کرد
_ گفتی یه خونه تو ساحل بوسان به نام کوکه؟
ته با انگشت شستش اشک های کوک رو پاک کرد و دستش رو زیر زاویه فک کوک گذاشت
_ پریزاد نکنه فراموش کردی بزرگترین فوبیا ی منو از بین بردی؟ بعدشم در هر صورت اونجا جلسه داریم برای فرداشب پدرم برامون بلیط گرفته تا زمانی که مسئله ی پدر مادرت از آسیاب بیوفته اونجا می مونیم، چطوره مون امور؟!(moune amorre:عشق من)
کوک که حال کمی از حال بدش فروکش کرده بود تک خنده ای کرد و گفت
_ تو واقعا باید فرانسوی خوندن رو تمومش کنی تهیونگا...
تهیونگ بوسه ای به پیشونی جونگ کوک زد و اونو تا دم در برای بدرقه جونگ کوک همراهی کرد
اون پسر مدت زیادی صرف از بین بردن احساسات اش نسبت به پدر و مادرش کرده بود و حالا نباید اجازه میداد دوباره این احساسات سلطه گر زندگیش بشن
........
_ من دیگه هیج فوبیایی ندارم چرا انقدر اسرار داری برم بوسان
_ خیلی سوال می کنی کیم تهیونگ
ته جو همین الانشم به سختی خودش رو کنترل میکرد که بلند نشه و یه گلوله وسط پیشونه مرد روبه روش خالی کنه اون تمام احساساتش رو از وقتی خبر رابطه اش با جونگ کوک رو شنیده بود از دست داده بود
_ خودتونم میاید؟
_ شا....نه نمیام
تهیونگ کمی ابرو هاش رو بالا داد به ندرت دیده بود پدرش اینطور دست پاچه، هول و با جواب هاش کوتاه جوابش رو بده
_ چرا انقدر مظطربی؟
_ نیستم....میزاری به کارام برسم یانه؟
_ خیلی خوب مزاحمت نمیشم میرم خونه
صبح روز پنجشنبه ۵:۵۸
با خاموش کردن آلارم گوشیش چرخید و به الهه ی سفید پوشی که کنارش دراز کشیده بود خیره شد یه تیشرت سفید با شلوارک مشکی به تن داشت که زیبایی پوست عسلیش رو چند برابر میکرد....
مثل همیشه روزش رو با چند دقیقه دوییدن روی تردمیل شروع میکرد حداقل تا زمانی که شات قهوه اش آماده بشه....
به همراه لیوان قهوه اش به سمت میز مطالعه اش رفت و جزوه ی فرانسوی اش رو باز کرد و مروری به درس های قبلیش کرد و جمله هایی که روز قبل خونده بود رو با صدایی نسبتا بلند مرور میکرد
Bonjouge madam coly
Commonet allez-vuo?
؟Bien, et tuo
با چرخوندن صندلیش نگاهش به چشم های مشکی پف کرده ای که بدون پلک زدن بهش خیره شده بود خندید و گفت
_ تو کی بیدار شدی بچه؟
_ از وقتی در گوش داری واق واق میکنی!
تهیونگ سعی کرد با جدیت جواب تیکه ی جونگ کوک به زبان فرانسه رو بده که با زنگ خوردن گوشیش جهت نگاهش رو تغییر داد
.......
_ می دونی راستش پسرم به من از لحاظ عاطفی وابستگی زیادی داره با یکم جمله ی های....
_ هه اون عوضی سایه منو با تیر میزنه
_ می تونی دور از دسترس نگهش داری
_ منظورت چیه؟
_ از هم جداشون میکنیم
هانسونگ لبخند شرورانه ای زد و گوشیش رو روشن کرد
_ گفتی یه خونه تو ساحل بوسان به نام کوکه؟
- ۱.۷k
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط