خسته ام از این سرای بی محبت میروم
خسته ام ، از این سرای بی محبت میروم
کوله بارم بسته و من سوی غربت میروم
آرزوهایم همه بر دست سرد سرنوشت
بر خزان آرزو با چشم حسرت میروم
مثل برگ زرد و خشکی زیر پای عابران
از بهاران بی خبر ، دنبال علت میروم
همسفر با گریه های آسمانم نا امید
دل شکسته ٬ بر امیدی سوی رحمت میروم
بشکند هر چیز با ارزش به دنیا بی بهاست
من دل بشکسته و دنبال قیمت میروم
شاعری شعر میخواند ولی بر گوش کر
روزگاری میرسد بر سوی شوکت میروم
روزها را میشمارم چون ستاره در شبم
خسته از نامردمی و کنج خلوت میروم
هر شکستی بعد نصرت میشود حتما نصیب
با امید روشنی از شهر ظلمت میروم
میشوم سنگ صبوری من به شهر قصه ها
عاقبت نوبت به من آید به غربت میروم
کوله بارم بسته و من سوی غربت میروم
آرزوهایم همه بر دست سرد سرنوشت
بر خزان آرزو با چشم حسرت میروم
مثل برگ زرد و خشکی زیر پای عابران
از بهاران بی خبر ، دنبال علت میروم
همسفر با گریه های آسمانم نا امید
دل شکسته ٬ بر امیدی سوی رحمت میروم
بشکند هر چیز با ارزش به دنیا بی بهاست
من دل بشکسته و دنبال قیمت میروم
شاعری شعر میخواند ولی بر گوش کر
روزگاری میرسد بر سوی شوکت میروم
روزها را میشمارم چون ستاره در شبم
خسته از نامردمی و کنج خلوت میروم
هر شکستی بعد نصرت میشود حتما نصیب
با امید روشنی از شهر ظلمت میروم
میشوم سنگ صبوری من به شهر قصه ها
عاقبت نوبت به من آید به غربت میروم
- ۷۵۸
- ۰۷ دی ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط