fr

_fr4._:
#پارت254
فرشید گیج خواب سرش را از روی بالشت برداشت و به عاطفه نگاه کرد...

فرشید:چیه؟ چرا نمیای تو؟

عاطفه : آخه....آخه.... آخه تو...

فرشید:آخه چی؟حرفتو بزن...

عاطفه:آخه لباس تنت نیس...زشته...

فرشید خندید و ملافه را روی سینه اش کشید :

_خو نباشه... الان چیش زشته؟! آب برا منه؟!

عاطفه که یادش آمد برای چه کاری آمده بود نگاهی به لیوان آب و سپس به فرشید انداخت....

عاطفه:آره... آوردم بخوری سر حال بیای... روزبه گفت ببرمت باش فیفا بازی کنی....

فرشید:خب بیا بم بده دیگه...

عاطفه که از شرم و خجالت سرش را پایین گرفته بود رفت و کنار فرشید روی تخت نشست...

فرشید همانطور که به یک دستش تکیه داده بود با دست دیگرش لیوان آب را از عاطفه گرفت و سر کشید..

لیوان خالی را روی میز کنار تختش گذاشت و به عاطفه نگاه کرد...

سرش هنوز پایین بود موهای کوتاهش پخشِ صورتش شده بود.

فرشید لبخند شیطنت آمیزی زد و دستش را ب طرف عاطفه دراز کرد و بازویش را گرفت.

عاطفه با چشمانی گرد شده نگاش کرد...
چشمانِ فرشید خمار بود و لبخند کمرنگی روی لبانش بود.

با یک حرکت ناگهانی عاطفه را به آغوشش کشید....

به چشمانش زل زد....

عاطفه طاقت نگاهش را نیاورد و چشمانش را بست !
استرس و هیجان بدی داشت !
دلش میخواست میتوانست فرار کند اما فرشید سفت گرفته بودش...

فرشید فاصله اش را کم کرد و کنار گوش عاطفه بلند و با خنده گفت :

_من آقا گرگه نیستم که ازم میترسی!

عاطفه را قلقلک داد و خنده اش به هوا رفت .

_پاشو برو به روزبه بگو خودتو اماده کن میخوام گل بارونت کنم...

عاطفه که ازخنده اشک هایش در آمده بود نفسی گرفت و گفت :

_باشه باشه !

...
دیدگاه ها (۱)

#پارت256روزبه_میگم مهریعاطفه رفت فرشیدو بیاره خودشم نیومد......

#پارت257یک هفته از روزی که مهرنوش و عاطفه به خانه فرشید و رو...

_fr4._:#پارت253با صدای روزبه به خودش آمد.کمی جابه جا شد و نگ...

#پارت252روزبه: خب خنده بسه بیا بریم بیرون!مهری: بیرون چرا من...

˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ عشق اغیشته به خون⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩پارت۱۲۲تهیونگ با ...

پارت ۱۶۳

( عشق اغیشته به خون )پارت ۱۶۳جیمین دستش میون‌شی را پایین آور...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط