چند شاتی

چند شاتی
part: ⁴
بعد از پیام هانا گوشی رو خاموش کردم و رو مبل
دراز کشیدم یاد امروز افتادم اون دختره کی بود؟
اوپا؟ دلم تنگ شده؟ معلومه همو خیلی وقته میشناسن و اونجوری که خودشو لوس میکرد... بازم همون کلمه اومد تو ذهنم.. نفسم؟ ینی انقدر دوسش داره؟ نفسم؟؟؟
ای خدا اگه حسم یه طرفه باشه چجوری فراموشش کنم؟؟؟ من... من دوسش دارم
اون خنده ی خرگوشیش، چشمای کهکشانیش، عضله هاش، عطرش، پیرسینگش همشون زیبا  و بی نقصش میکردن.
از پنجره به بیرون نگا کردم
آسمون بارونی بود رعد و برق میزد جوری که انگار آسمون شکافته میشد رفتم جلو پنجره و بازش کردم عاشق هوای بارونی بودم از وقتی از باشگاه برگشتم بغض گلومو گرفته بود به زور میتونستم نفس بکشم قلبم بعضی نبضارو جا مینداخت بازم همون کلمه یه نفس عمیق کشیدم
ولی یهو زدم زیر گریه اصلا انگیزه نداشتم هیچ چی برام مهم نبود فقط به خاطر یه کلمه و یه صحنه که هی تو ذهنم تکرار میشد گریه میکردم نفسم و اونجایی که دختره پرید تو بغلش و اونم محکم بغلش کرد معلوم بود خیلی دلتنگشه

ویو به صبح

از خواب ییدار شدم دیدم ساعت 8 صبح
به گوشیم نگا کردم دیدم امروز تولدمه
و یه پیام از هانا داشتم:
عشقم واقعا معذرت میخوام من با تهیونگ اومدم بوسان تا به مامانش اینا سر بزنه منم با اصرار برد ببخشید پیشت نیستم راستی تولدت مبارک🥳🎂
گفتم:
او باشه خوشبگذره عزیزم اشکال نداره سال بعد باهم جشن میگیریم مرسییی❤️
و بلند شدم امروز یه حسی داشتم انگار دلم واسه یه چی داره اماده میشه
بیخیال بهش رفتم یه دوش 20 مینی گرفتم و اماده شدم رفتم سرکار
امروز همه بهم تولدمو تبریک گفتن منم فقط لبخند زدم ولی بازم فکرم پیش اون بود
از سرکار تعطیل شدم تو راه خونه یه کیک کوچیک خریدم با یه دونه شمع
یاد پارسال افتادم پارسالم همینجوری بود موقع تولدم هانا رفته بود دیدن مامانش اینا و بازم تنها بودم
اشکال نداره. بعضی موقع ها ادم اونجور که میخواد پیش نمیره کیک رو گرفتم و تو راه برگشت به خونه بودم که جونگکوک رو دیدم
_: عه سلام ا. ت
+: سلام استاد
_: خوبی؟
+: مرسی شما خوبین؟
_: مرسی منم خوبم... اون کیک تولده دستت؟
+: ها.. اا بله
_: تولدته اره؟
+: اره
_: مبارک باشه🎂
+: خیلی ممنون
_: راستی بیا این کادوت
+: ها.. برای من؟
_: ارع دیگه
+: شما از کجا میدونستید؟
_: تو اون فرمی که پر کردید تاریخ تولدتونو نوشتید از اون موقع تو خاطرم هست
+: اها
_: میگم میخوای باهم جشن بگیریم
+: چیی.. اگه میخواید باش
_: پس بریم تو اون رستورانه
+: باشه بریم
رفتیم اونجا شام خوردیم و کیک رو گذاشتم سر میز
_: خب حالا وقتشه آرزو کنی بعد شمعارو فوت کن
تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک
+: از کیوتیش خندم گرفت.. چشمامو بستم
و ارزو کردم که...
هوفف(مثلا شمع هارو فوت کرد😂)
_: مبارکههه
+: مرسی❤️
خلاصه کیک رو خوردیم و برگشتیم خونه هامون
خیلی خوشحال بودم چون امسال تولدمو با اون جشن گرفتم
برگشتم خونه کادویی که برام گرفت رو باز کردم واییی یه گردنبد قو ظریف  و قشنگ بود وای خیلی خوشگله انداختمش گردنم و بعد با فکر به جونگکوک و امروز خوابم برد.
صبح با صدای در بیدار شدم
درو باز کردم که یهو....
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۱۵)

چند شاتیpart: 6تو باشگاه بودیم هانا اومد پیشمویو هاناوقتی قض...

چند شاتی#درخواستیpart: ⁷ (end) یه دفعه هانا ا. ت رو کشید پشت...

چند شاتی#درخواستیpart: ³داشتیم غذا میخوردیم که گوشی هانا زنگ...

هپی 205 تایی شدنموننننننننننن مبارکههههههههه❤مرسی از حمایتات...

سناریو

ادیت خودمهسیسی های گلم بعد از ۳ سال کل پیجمو مث ادم کردم (مت...

Love and hate { عـشـق و نـفـرت }" part 3 " جونگکوک : چییی می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط