گفتم چه می نویسی
گفتم : چه می نویسی ؟
گفت : بهار را از سر می نویسم
گفتم : مگر بهار نوشتنی ست ؟
گفت : آری !
باید دلت را برداری در زلال ترین چشمه بشویی
رو ی بند رخت نسیم پهن کنی
و به خورشید بسپاری که جان دوباره ببخشدش
و دل به قلم وجودت بسپاری ،
که گذشته ها گذشت
اگر چه سخت و تلخ
و فردا نیامده ست
اگر چه مبهم و دور
اما بهار همین حوالی ست
و خاصیت دل جوانه زدن است و نو شدن
خالی شو از غم و کینه
خالی شو از هر چه هست از جنس اهریمن
و دلت را بسپار به معجزه شکوفه ها..
سلام..
صبحتون قشنگتون بخیرررر
گفت : بهار را از سر می نویسم
گفتم : مگر بهار نوشتنی ست ؟
گفت : آری !
باید دلت را برداری در زلال ترین چشمه بشویی
رو ی بند رخت نسیم پهن کنی
و به خورشید بسپاری که جان دوباره ببخشدش
و دل به قلم وجودت بسپاری ،
که گذشته ها گذشت
اگر چه سخت و تلخ
و فردا نیامده ست
اگر چه مبهم و دور
اما بهار همین حوالی ست
و خاصیت دل جوانه زدن است و نو شدن
خالی شو از غم و کینه
خالی شو از هر چه هست از جنس اهریمن
و دلت را بسپار به معجزه شکوفه ها..
سلام..
صبحتون قشنگتون بخیرررر
- ۸۱۶
- ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط