مردهای زیادی را دیده بودم

مردهای زیادی را دیده بودم
که نمیشد حرف را از چَشم هایشان خواند...
من اما این میان
عاشقِ مردِ شرقی ای شدم
که در انزوای چَشم های خویش
کویر را به رخم میکشید
و هر از گاهی بوی بارانِ بهاری میداد
میشد چای را با او بدون قند،
شیرین نوشید!
گاهی که به من مینگریست...
شکوفه های لبخند روی لبمان میشکفت
آری...
من عاشقِ مردِ شرقی ای شده ام
که هیچگاه تکلیفم
با چشم هایش معلوم نشد!

#T.R
دیدگاه ها (۱)

🔸 #پاورقی شخم بزن افکار درهم ریخته ی مرا...خودت را پیدا کنب...

#ثبات_شخصیت داشته باشید!پای حرفهایی که میزنید بمانید و به آن...

زنی در من نفس میکشد...که با دیدن هر پیراهن #چهارخانه ای به و...

#فراموش کردنچه کلمه ی بی معنی و بی پایه ایهرگز کسی فراموش نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط