عشق پر دردسر پارت ۴۹

#ارسلان
صبح شد و از خواب بلند شدم دیدم دیانا نیست
خیلی ترسیدم سریع پاشدم رفتم بیرون که دیدم داره میز صبحونه رو میچینه
رفتم پیشش و از پشت بغلش کردم و بهش گفتم که خیلی دلم براش تنگ شده و دلم هواش رو کرده
برگشت و بغلم کرد و بعد از چند مین از بغلش اومدم بیرون
بعد صبحونه دیانا گفت که میخواد بره بازار و منم قبول کردم






#دیانا
صبح زود از خواب بیدار شدن و رفتم پایین کارام رو انجام دادم و رفتم صبحونه رو حاضر کردم و یهو حس کردم یکی منو بغل کرده برگشتم دیدم ارسلان هست
و داره خودشو لوس میکنه تا اونو ببخشم اول بغلش کردم و بعد از چند مین از بغلش اومدم بیرون و بهش گفتم که من اونو بخشیدم
رفتیم صبحونه خوردیم و منم قرار شد برم بازار ولی این یه بهونه بود که بتونم برم بچه ها رو ببینم
زنگ زدم به پانیذ
(مکالمه ی دیانا و پانیذ)
_سلام گشنگم . خوبی ؟
+وای دیانا . ممنون تو خوبی ؟ کجایی دختر دلم برات تنگ شده .
_منم دلم براتون تنگ شده . میتونی با بچه ها بیاین بام تا همو ببینیم؟
+اره میایم . پس ما تا دو ساعت دیگه اونجاییم




#پانیذ
داشتم با ممد و متین فیلم می‌دیدیم که یهو گوشیم زنگ خورد و دیدم که دیانا بود
گفتش که میخواد ما رو ببینه و قرارمون هم بام بود
پاشدم رفتم بالا روتین پوستیم رو انجام دادم و بعدش هم یه آرایش غلیظ‌ کردم
یه هودی سفید و با شلوار مشکی دم پا گت دار پوشیدم
رفتم پایین و با بچه ها رفتیم سمت بام
توی راه هم به بقیه بچه ها مثل نیکا ، اتوسامیر و ‌...... زنگ زدم و گفتم که بیان بام
دیدگاه ها (۴)

عشق پر دردسر پارت ۵۰

عشق پر دردسر پارت ۵۱

خب خب خب ببینم که خیلیا منتظر پارت جدید هستن من اگه درسام زو...

رمان بغلی من پارت ۸۰.... چند ساعت بعد ....دیانا: چشامو باز ک...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت ۶۸ارسلان: جواب پیامشو دادم میخوای بری خون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط