تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند

تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند
همیشه با هم بحث میکردند
یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد.
روی تابلو نوشته بود "بهترین خیاط شهر"

دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت "بهترین خیاط کشور"

سومین خیاط نوشت "بهترین خیاط دنیا"

چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد
روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت

"بهترین خیاط این کوچه"

قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم در همان دنیایی که هستیم،

می شود آدم بزرگی باشیم.
دیدگاه ها (۵)

با ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺳﻤﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﻨﯿﻢ :۱ - ﺑﺎﻭﺭ ﺍین که ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ...

قانون 1 هیچوقت نزار بفهمه چقدر ...

ﺩﺭﺧﺘﻬﺎ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻋﺼﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ؛ﻋﺪﻩ ﺍﯼ...

ﻣﺘﺸﮑﺮﻡﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻩ ﻭﺍﺩﺍﺷﺘﯽ .ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻭﻗﺖ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط