هنرش خنده هایش بودیک جور خاصی میخندید

هنرش خنده هایش بود،یک جور خاصی میخندید
جوری که کَسِ دیگری نمیتوانست دلم را تکان دهد.
نه روی گونه هاش چال داشت و نه لپ هایش از خنده قرمز می شد..!
فقط خنده هایش جنس دیگری داشت از این خنده ها که آدم نمیتواند عاشق نشود،نمیتواند بگذرد ؛
آرامشی در صدایش موج میزد که با هیچ چیز در دنیا عوض کردنی نبود.
خام تر از آن بودم که فکر کنم کسی که قشنگ می خندد، قشنگ راه می رود،قشنگ حرف می زند می تواند خیلی قشنگ و بی صدا یک روز دست تکان دهد و برود.

رفتنش کوتاه و بی هنگام بود به اندازه ی چشم در چشم شدن دو بیگانه وسط خیابان.
او رفت، حالا من مانده ام با فردایی بی اعتماد و صدای خنده هایی که هرازگاهی گوشم را می نوازد و یادآور میشود؛
آدم ها می توانند هم اندازه خوب بودنشان قشنگ نباشند.

#یکشنبه_۱۰_تیر_۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۱)

ﮔﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺯﻥﻫﺎ ﺧﻮﺷﮕﻞﺗﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، ﺑﺪﻭﯾﺪ ﻣﻮﺑﺎﯾلتان ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ﻭ ﺍﺯ...

با نورِ فلاشِ گوشی از خواب پریدحواسم نبود خاموشش کنمدوست ندا...

رفاقتی دوستت.دارم...مرامیاز آن قدیمی ها!مثل دااش مشتی ها پای...

ز غم عشق چه می باید کردمی توان گریه جان سوزی کردمی توان قصه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط