ازدواج اجباری پارت12

نه مکیونگی:فک کنم تازه به هوش اومدی مغزت سر جاش نیست همینجا بمون برم دکتر و بیارم
ا/ت:.. (تومخش) این دیگه کی بود اصن من کیم اینجا چیکار می کنم
دکتر:خانم مین حالتون خوبه
ا/ت:نه نمی دونم کیم چیم شما کی هستین اصن من اینجا چیکار می کنم
چرا بهم میگین خانم مین
یونیگ:چون من مین یونگی ام و تو زن من
ا/ت:هاااا
دکتر:این آقارو می‌شناسید(به یونگی اشاره می کنه)
ا/ت:وقتی بیدار شدم دیدمش و الانم داره میگه که شوهر منه درحالی که بار اوله دارم میبینمش
دکتر:باشه استراحت کنید. آقای مین یک لحظه تشریف میاریید
دکتر:به احتمال زیاد همسر شما فراموشی گرفته و همونطور که گفتم ضربه بدی به مغزشون وارد شده و از دست دادن حافظه اشون طبیعی
یونگی:آقای دکتر شوخی بسه کی می تونم ببرمش خونه
دکتر:من شوخی نکردم و برا اینکه ثابت شه حافظه اشو از دست داده از مغزش عکس می گیریم
ویو یونگی
دکتر رفت یعنی چی که ا/ت فراموشی گرفتهههع الان بچه امون چی میشه نه همین الان می ریم خونه و خاطراتشو براش بر می گردونم رفتم خونه و لباس براش برداشتم (اسلاید دوم) و رفتم بیمارستان و فرم و پر کردمو رفتیم خونه
ا:ت:منو کجا می بری
یونیگ:خونمون
ا/ت:عقلت سرجاش نیست میگم.اشن تورو نمیشناسم بگو اومدی منو بدوزدی که موفق شدی منو بدوزدی
یونگی:چرت وپزت نگوو کی میاد تورو بدوزده
ا/ت:تو
یونیگ:خیلی سنگین بود
ا/ت:می دونم حرف های من همیشه سنگینه
یونیگ:از همیشه ات چیزی یادت اومده؟
ا/ت:خوب تا اونجایی که می دونم اسمم خانم مین هستش و تو شوهرمی و من حافظه امو از دست دادم
یونگی:آفرین
ا/ت:خیلی خوب بچه گول می زنی برا دزدی
دیدگاه ها (۰)

ازدواج اجباری پارت 13

ازدواج اجباری پارت 14

ازدواج اجباری پارت11

ازدواج اجباری پارت 10

دوست دختر اجاره ای

پارت ۴۰ فیک ازدواج مافیایی

: دختر خاله تهیونگ با صدای بلند خندید و گفت اینو از تو سطل ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط