بابابزرگ توی حیاط این خانه یک درخت توت کاشته بود درخت تو

بابابزرگ توی حیاط این خانه یک درخت توت کاشته بود. درخت توت کوچک، وسط آن همه درخت گردوی بلند دره فرحزاد، به چشم نمی‌آمد. ولی پناهگاه ما بود. تمام سال ازش بالا می‌رفتیم و پایین می‌پریدیم. محرّم که می‌شد، بین درخت و دیوار چادر و ملافه می‌بستیم و تکیه بچه‌ها را می‌زدیم. اواخر بهار توت‌هایش را رسیده و نرسیده می‌خوردیم. زمستان زیر شاخه‌های خشکش آدم‌برفی درست می‌کردیم.
بعد
ما بزرگ شدیم.
بابابزرگ مُرد.
درخت توت را یادمان رفت.
ولی درخت توت همان جا سبز شد و توت داد و خشک شد و دوباره جوانه زد. هر سال، هر سال...
تا یک سال سیل آمد.
آب رودخانه فرحزاد بالا آمد و رسید به خانه. سیل دیوارها را شست و سنگ‌ها را کند و برد. نزدیک بود خانه فرو بریزد... اما یک چیزی خاک را سفت نگه داشت: ریشه‌های درخت توت.
فردای شب سیل، حیاط تا دم درخت توت ناپدید شده بود. ریشه‌های درخت، چنگ زده بود توی خاک و خانه را نگه داشته بود.
‌.‌
اینجا، روبروی حیاط خانه بابابزرگ، ایستاده بودم و به تکان خوردن برگهای درخت توت در نسیم رودخانه فرحزاد نگاه می‌کردم.
از خودم پرسیدم: درخت توت من چیست؟!
کدام ریشه‌ی عمیق را در این خاک کاشته‌ام، که برکتش حالا حالاها بماند؟!
بهش فکر کردی تا حالا؟!
به باقیات صالحاتی که از تو در این دنیا بماند، فکر کردی؟!

👤: #منصوره_مصطفی‌زاده


🖇 خدایا! خودمــون بودیم، خودمــون رو برنمی‌داشتیم!
امّـا تو برداشتی...
دیدگاه ها (۶)

🔉: #استاد_علی_صفائی_حائری 🖇 ‏آیا فکر می‌کنی به همین سادگی اس...

📖 آدم‌ها مثل شهر هستند. نمی‌شود به‌خاطر چند بخش کمتر جذابشان...

مُدام می پرسیدم و آرزو می‌کردمکاش بتوانم بفهممك آنانكه از خو...

نوشته بود؛ دوست داشتن یه نفر باید اینطوری باشه ك، دستتو وارد...

درخت نارنج ...

به یاد سلمان هراتی، قیصرامین پور و طاهره صفارزاده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط