برادران یوسف وقتی می خواستن یوسف رو توی چاه بندازن یوسف

برادران یوسف وقتی می خواستن یوسف رو توی چاه بندازن، یوسف لـبـخـنـدی زد!
یهودا پرسید: چرا می خندی؟ اینجا که جای خنده نیست!
یوسف گفت:
روزی در این فکر بودم که چطور کسی میتونه به من اظهار دشمنی بکنه با وجود این که برادران نیرومندی چون شما دارم...
اما حالا می بینم که خدا همین برادران رو بر من مسلط کرد تا بدونم غیر از خــــدا تکیه گاهی نیست!
دیدگاه ها (۱)

هنگامی که در زندگی اوج می گیری، دوستانت می فهمند تو چه کسی ب...

درڪوچه بازار دلم امشب حراج عاشقیستآتش زدم بر مال خویش شایدتو...

ﺭﻭﯼ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺑﻔﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺭﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ:ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﻫﺎ ...

✍ سر تا پایم راخلاصه کنند می‌شوم "مشتی ...

پارت : ۳۱

رمان: زخم عشقِ توپـارت اول🙇🏻‍♀️💓︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۪۫ׄ︵᷼︵᷼⏜۪۪۪︵۫۫۫ʾ۫...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط