یه بارم بچگیام سر ظهر شلوغ نکردم رفتم آروم تو بغل مامانم

🍁یه بارم بچگیام سر ظهر شلوغ نکردم رفتم آروم تو بغل مامانم دراز کشیدم؛
با تعجب نگام کرد دست کشید توی موهام گفت چه دختر خوبی شدی
فقط حیف که خندیدم مامانم دید نیم کیلو قند توی دهنمه
دیگه بقیشو یادم نمیاد همه جا تاریک شد🍁


🌱پ. ن: محتکر قند بودیم وقتی احتکار مد نبود😂🌱


📝 #هانیه #نوستالژی #شخصی
#ه_مثل_هانیه #نوستالژیک #خانواده
#آلفا #خاص #هنرمند
#کتابخانه_آلفا #شصتی_ها #هنرمندان
#قصر_عشق #هفتادیا #موسیقی
#نوشته #هشتادیا #طبیعت
#دلنوشته #آپارات #تنهایی
#هنر #ویژه
#تو_و_دیگر_هیچ #ویسگون #پست
دیدگاه ها (۰)

🍁ما نسلی بودیم که با تهدید "تا سه میشمارم" چشم میزاشتیم ولی ...

🍁خیالات و اوهام بدترین شکنجه روحی واسه کسی بود که خیالباف بو...

🍁 وقتی دیدمش پاییز بود درست مثل الان...!! حال و هوای خودم هم...

🍁عطر خاص بقالی‌های قدیم تو مشامتون هست؟ ترازو و یخچال و طعم ...

🍁به وقت دهه شصت... یه روز معمولی توی آشپزخونه🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۹/۴🌱...

🍁اون قدیما یه جایی بود به اسم "روی تلویزیون"🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۸/۲۲🌱...

🍁هنوز در دلم انگار، زندگی جاری‌ است💚🍁🌱پ.ن:۱۴۰۴/۸/۱۸🌱📝 #هانیه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط