p

"𝗠𝘆 𝗵𝗲𝗮𝗿𝘁, 𝗼𝘂𝗿 𝗲𝘆𝗲𝘀"
'p¹³'

"بستنی با چه طعمی دوست داری؟":kook

"شکلاتی. اگه میشه.‌..":Alice

"باشه":kook

به سمت بستنی فروشی رفت و از آلیس فاصله گرفت.
آایس، فکر می‌کرد که... شاید داره زیاده روی میکنه.
شاید به عنوان رئیسش خیلی داره بهش نزدیک میشه.
ولی تو این لحظه هیچ چیز به جز حال خوب و حس قشنگی که داشت براش اهمیت نداشت.

چند لحظه بعد جونگ‌کوک با دوتا بستنی قیفی داخل دستش به سمت آلیس اومد و بستنی شکلاتی رو به سمت آلیس گرفت.

"ممنونم":Alice

"هوم":kook

به آسمون، ماه و ستاره‌ها خیره شده بودن.
بینشون سکوت بود. سکوتی که بیشترین حرف‌ها داخلش بود.

"ماه زیباست، مگه نه؟":kook

_____

سلام
دیدگاه ها (۷)

"𝗠𝘆 𝗵𝗲𝗮𝗿𝘁, 𝗼𝘂𝗿 𝗲𝘆𝗲𝘀"'p¹⁴'کت و کیفش رو برداشت. به سمت در رفت ...

"𝗠𝘆 𝗵𝗲𝗮𝗿𝘁, 𝗼𝘂𝗿 𝗲𝘆𝗲𝘀"'p¹⁵'"یه کار میخوام انجام بدی. گند بزنی ...

"𝗠𝘆 𝗵𝗲𝗮𝗿𝘁, 𝗼𝘂𝗿 𝗲𝘆𝗲𝘀"'p¹²'"میگم...":Aliceبه سمت آلیس برگشت."ه...

"𝗠𝘆 𝗵𝗲𝗮𝗿𝘁, 𝗼𝘂𝗿 𝗲𝘆𝗲𝘀"'p¹¹'خیابون خلوت بود. موسیقی با صدای قطر...

پارت : ۳۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط