در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم

در زندگی از چیزهای زیادی میترسیدم
ونگران بودم، تا اینکه آنها را تجربه کردم
وحالا ترسی از آنها ندارم....
از «تنهایی » میترسیدم،
یاد گرفتم «خود را دوست بدارم»
از « شکست »میترسیدم
یاد گرفتم «تلاش نکردن یعنی شکست »
از «نفرت مردم » میترسیدم
یاد گرفتم « بهرحال هر کسی نظری دارد »
از «درد » میترسیدم
یاد گرفتم «درد کشیدن برای رشد روح لازم است »
از « سرنوشت » میترسیدم،یاد گرفتم «من توان تغییر آن را دارم »
از« آینده » میترسیدم
یاد گرفتم « میتوان آینده بهتری ساخت »
از «گذشته» میترسیدم
فهمیدم «گذشته دیگر توان آسیب رساندن به من را ندارد»
و بالاخره از« تغییر » میترسیدم
تا اینکه یاد گرفتم
حتی زیباترین پروانه ها هم ،قبل از پرواز کرم بودند و
و *** تغییر *** آنها را زیبا میکند.
دیدگاه ها (۷)

خواب دیدم که خدا عاشق چشمان تو شد ...اشک ریزانِ دعا، دست به ...

تــــــــــــو باشیمـَــــــــــنقـــدم به قــدمفــــــــــد...

دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهندا...

من برای خودم خط هایی دارم دور بعضی چیزها زیر بعضی چیزهاو روی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط