رفتم پیش پرستار امپول بزنم گفتم این امپولو واسم بزن

رفتم پیش پرستار امپول بزنم گفتم این امپولو واسم بزن
پرستار گفت ...تورج
گفتم .من تورج نیستم
گفت چرا تورج
گفتم خانوم من هادیم تورج نیستم
گفت حرف نزن هادی
, باید بزنم تورج
گفتم امپول ماله منه چرا بزنی به تورج
گفت خیلی حرف میزنی باید بزنم تورج
یکم فکر کردم گفتم بگو رگ
گفت رج
گفتم حالا بزن تورج!!!
دیدگاه ها (۳)

متاسفم

وقتی نیــــــــآزت دارن  بالــــــــآ میبرنت امـــــــآ... و...

کلبه ای می سازم ... پشت تنهایی شب زیر این سقف سیاه که به زیب...

وقتی نیــــــــآزت دارن  بالــــــــآ میبرنت امـــــــآ... و...

پارت بیستو نهمساعت ۷ دیگه پاشدم لباس بپوشم و حاضر شم که برمر...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط