عشق با قلدریpt11
Pt11
ا.ت:اخه اقای مین...
ب شوگا:دیگه میتونی بابا صدام کنی قراره عروسم بشی*لبخند
ا.ت:بله ولی میشه نامزدیو ...
ب شوگا: بهونه نمیخوام *لبخند
ا.ت:بله پس من میرم*لبخند
عاهااااا الان چیکار کنم
شوگا گفت فردا عروسیمونو میگرنا راست گفت الان چیکار کنم
رفتم سمت اتاق شوگا
در زدم
شوگا:بیا تو
درو باز کردم روتخت دراز کشیده بود
شوگا:ا.ت!؟چی شده اومدی؟
ا.ت:خبره بد این هفته نامزدی داریم
سریع نشست رو تخت
شوگا:چی؟
ا.ت: نمیدونم ولی خب تصمیم گرفته شد
شوگا: کی گفت
ا.ت: بابا چیز منظورم بابات
شوگا: بابام؟
دستشو رو موهاش کشید
شوگا:الان چیکار کنیم
صدای در اومد
شوگا:بیا تو
اجوما:خانم و اقا صداتون
ا.ت:بله الان میایم
اجوما رفت
چی میشد الان من بیرون بودم خبر مرگمو میاوردن
شوگا:خیلی تلخش نکردی
بالشو زدم تو صورتش
ا.ت:یه جوری میگی انگار واقعا میخوای باهام ازدواج کنی
شوگا:پاشو بریم تا دوباره اجوما صدامون نکرده
پاشدیم رفتیم پایین خانواده هامون دور هم جمع شده بودن
ا.ت:چی شده بابا کارمون داشی؟
ب ا.ت:قراره پس فردا نامزدیو بگیریم
ا.ت:چی؟خ.خیلی دیگه زود نشد م.ما هنوز هیچ کاری نکردیم حداقل بزاریم اخر هفته
م شوگا:دخترم راست میگه داریم خیلی سریغش میکنیم به نظرم یکم عقبش بندازیم بلاخره باید یکم شوگارو بیشتر بشناسع
ب شوگا: به نظرم به اندازه کافی میشناستش
ات:مامان میتونیم تنهایی باهات صحبت کنیم؟
م ا.ت:باشه دخترم
دست شوگارو گرفتمو کشوندمش تو اشپز خونه
شوگا:چی میخوای به مامانت بگی؟
ا.ت:فقط مامانم میتونه کمکون کنه
مامانم اومد تو اشپز خونه
م ا.ت:چی شده دخترم
ا.ت:مامان خیلی دارین زود پیش میرین ما فقط سه روزه همو میشناسیم از دیروزه تازه باهمیم پسفردا نامزدیمونه حداقل یکم اخلاقامونو بشناسیم خودمونو درک کنیم
م ا.ت:بخدا باباها فقط تصمیم میگیرن من لام تاکام چیزی نمیگم
شوگا:خاله اگه شما دخالت کنینو یکم این مسائل رو جلو بکشین درک میکنن
ات:ترو خدا مامان ما الان نمیخوایم ازدواج کنیم
م ا.ت:مگه زود ازدواج کردن چه اشکالی داره؟
ا.ت:مامان من نمیخوام با یه بچه بغلم درس بخونم
م ا.ت:باشه باشه من حالا صحبت میکنم
ات:مرسی
مامانم رفت
شوگا:با یه بوه تو بغلت؟خیلی دیگه بالا نرفتی؟
ا.ت:من فقط خواستم راضیش کنم وگرنه بچه ی منو تو؟ اصلا عمرا با فکر کردن بهش خندم میاد
شوگا:از خداتم باشه
ا.ت:برو بزا باد بیاد
شوگا:گرمه؟میخوای کولرت بشم؟
ا.ت:شوگا!اعصابم خودش ریدمانه بدترش نکن
ا.ت:از طرف یخچال بیا اینور
رفت کنار در یخچالو باز کردم
ا.ت:گرسنمه
شوگا:چی میخوری؟
ا.ت:دلم دوکبوکی میخواد
شوگا:مواد لازمشو دارین؟
ا.ت:اره ولی ادم برای درست کردنش نداریم
شوگا: من درست میکنم
ا.ت:تو؟بلدی؟
شوگا:هنوز دست کم گرفتیم
شوگا:برو بشین تا درست کنم
ا.ت: خیله خب
رفتم رو صندلی جلوی اپن نشستم
به شوگا نگاه میکردم خیلی حرفه ای کارشو میکرد
___________
بشقابو جلوم گذاشت
ا.ت:وایی چه بویی داره
شوگا: امتحانش کن
ات:حتما تو هم بیا بشین
نشست جلوم منتظر بود تا شروع کنم
چاپستیکو برداشتم یکیشونو گذاشتم تو دهنم جلوی دهنمو گرفتم
ا.ت:این واقعا عالیه
شوگا:واقعا خوشت اومد؟
ات:عاشقش شدم
ا.ت:ببینم توش چی ریختی مزش تند شده؟
شوگا:به نظرت چی میتونم بریزم؟
ا.ت:اهان فلفل
ا.ت:ببخشید یکم هول شدم
ا.ت:من واقعا غذاهای تندو دوست دارم
ا.ت:تو چه غذایی رو دوست داری؟
شوگا: کیمچی
ا.ت:چه میوه ای؟
شوگا:نارنگی
خندم گرفت
شوگا:یااا چیش خنده داره(گایز کره ایا بخوان بگن هی میگن یا)
ا.ت:واقعا نارنگی دوست داری؟
شوگا:اوهوم تو چی؟
ا.ت:توت فرنگی
شوگا:اها خوبه
غذامونو خوردیم
ا.ت:میگم دیگه چه کاراییو بلدی که کسی نمیدونه
شوگا:خب باید بهت گفته باشم
شوگا:پیانو میزنم
ا.ت:یعنی میتونی کار کنی باهاش؟
شوگا:اوهوم
ا.ت:من یه پیانو قدیمی دارم تو اتاق قبلیمه میتونی برام بزنی خیلی دلم میخواد گوش کنم
شوگا:حتما
ا.ت:پس بریم
رفتیم تو اتاق قبلیم خیلی وقت بود نیومده بودم
ا.ت:اینه
شوگا: میتونم بشینم
ا.ت:اوهوم
نشست روی چهار پایش دستاشو به رقص دراورد خیلی قشنگو هماهنگ پیانو رو میزد خیلی ارام بخش بود
*تموم شد*
ا.ت:خیلی قشنگ بود لذت بردم
شوگا: این ماله کیه خیلی قدیمه تاحلا همچین پیانویی ندیدم
ا.ت:از بابام پرسیدم ماله پدر بزرگن بود وقتی اتاقمو عوض کردم اینو گذاشتن اینجا
شوگا:اها
ب ا.ت:بچه ها!اینجا چیکار میکنین؟
ا.ت:بابا؟هیچی فقط شوگا داشت یکم برام پیانو میزد
ب ات:جدا؟پیانو هم میزنی؟
شوگا:بله* :)
ب ا.ت:افرین پسرم لذت بردم
ا.ت:شنیدین؟
ب ا.ت:اوهوم
ب ات: ا.ت!میتونم با داماد ایندم صحبت کنم؟
ا.ت:بله؟
یه نگاه به شوگا کردم انگار بهم میگفت که نگران نباشم
ات:بله حتما
رفتم بیرون
چی میخواد بگه؟
ویو شوگا
ترسیده بودم ا.ت رفت بیرون
...
ا.ت:اخه اقای مین...
ب شوگا:دیگه میتونی بابا صدام کنی قراره عروسم بشی*لبخند
ا.ت:بله ولی میشه نامزدیو ...
ب شوگا: بهونه نمیخوام *لبخند
ا.ت:بله پس من میرم*لبخند
عاهااااا الان چیکار کنم
شوگا گفت فردا عروسیمونو میگرنا راست گفت الان چیکار کنم
رفتم سمت اتاق شوگا
در زدم
شوگا:بیا تو
درو باز کردم روتخت دراز کشیده بود
شوگا:ا.ت!؟چی شده اومدی؟
ا.ت:خبره بد این هفته نامزدی داریم
سریع نشست رو تخت
شوگا:چی؟
ا.ت: نمیدونم ولی خب تصمیم گرفته شد
شوگا: کی گفت
ا.ت: بابا چیز منظورم بابات
شوگا: بابام؟
دستشو رو موهاش کشید
شوگا:الان چیکار کنیم
صدای در اومد
شوگا:بیا تو
اجوما:خانم و اقا صداتون
ا.ت:بله الان میایم
اجوما رفت
چی میشد الان من بیرون بودم خبر مرگمو میاوردن
شوگا:خیلی تلخش نکردی
بالشو زدم تو صورتش
ا.ت:یه جوری میگی انگار واقعا میخوای باهام ازدواج کنی
شوگا:پاشو بریم تا دوباره اجوما صدامون نکرده
پاشدیم رفتیم پایین خانواده هامون دور هم جمع شده بودن
ا.ت:چی شده بابا کارمون داشی؟
ب ا.ت:قراره پس فردا نامزدیو بگیریم
ا.ت:چی؟خ.خیلی دیگه زود نشد م.ما هنوز هیچ کاری نکردیم حداقل بزاریم اخر هفته
م شوگا:دخترم راست میگه داریم خیلی سریغش میکنیم به نظرم یکم عقبش بندازیم بلاخره باید یکم شوگارو بیشتر بشناسع
ب شوگا: به نظرم به اندازه کافی میشناستش
ات:مامان میتونیم تنهایی باهات صحبت کنیم؟
م ا.ت:باشه دخترم
دست شوگارو گرفتمو کشوندمش تو اشپز خونه
شوگا:چی میخوای به مامانت بگی؟
ا.ت:فقط مامانم میتونه کمکون کنه
مامانم اومد تو اشپز خونه
م ا.ت:چی شده دخترم
ا.ت:مامان خیلی دارین زود پیش میرین ما فقط سه روزه همو میشناسیم از دیروزه تازه باهمیم پسفردا نامزدیمونه حداقل یکم اخلاقامونو بشناسیم خودمونو درک کنیم
م ا.ت:بخدا باباها فقط تصمیم میگیرن من لام تاکام چیزی نمیگم
شوگا:خاله اگه شما دخالت کنینو یکم این مسائل رو جلو بکشین درک میکنن
ات:ترو خدا مامان ما الان نمیخوایم ازدواج کنیم
م ا.ت:مگه زود ازدواج کردن چه اشکالی داره؟
ا.ت:مامان من نمیخوام با یه بچه بغلم درس بخونم
م ا.ت:باشه باشه من حالا صحبت میکنم
ات:مرسی
مامانم رفت
شوگا:با یه بوه تو بغلت؟خیلی دیگه بالا نرفتی؟
ا.ت:من فقط خواستم راضیش کنم وگرنه بچه ی منو تو؟ اصلا عمرا با فکر کردن بهش خندم میاد
شوگا:از خداتم باشه
ا.ت:برو بزا باد بیاد
شوگا:گرمه؟میخوای کولرت بشم؟
ا.ت:شوگا!اعصابم خودش ریدمانه بدترش نکن
ا.ت:از طرف یخچال بیا اینور
رفت کنار در یخچالو باز کردم
ا.ت:گرسنمه
شوگا:چی میخوری؟
ا.ت:دلم دوکبوکی میخواد
شوگا:مواد لازمشو دارین؟
ا.ت:اره ولی ادم برای درست کردنش نداریم
شوگا: من درست میکنم
ا.ت:تو؟بلدی؟
شوگا:هنوز دست کم گرفتیم
شوگا:برو بشین تا درست کنم
ا.ت: خیله خب
رفتم رو صندلی جلوی اپن نشستم
به شوگا نگاه میکردم خیلی حرفه ای کارشو میکرد
___________
بشقابو جلوم گذاشت
ا.ت:وایی چه بویی داره
شوگا: امتحانش کن
ات:حتما تو هم بیا بشین
نشست جلوم منتظر بود تا شروع کنم
چاپستیکو برداشتم یکیشونو گذاشتم تو دهنم جلوی دهنمو گرفتم
ا.ت:این واقعا عالیه
شوگا:واقعا خوشت اومد؟
ات:عاشقش شدم
ا.ت:ببینم توش چی ریختی مزش تند شده؟
شوگا:به نظرت چی میتونم بریزم؟
ا.ت:اهان فلفل
ا.ت:ببخشید یکم هول شدم
ا.ت:من واقعا غذاهای تندو دوست دارم
ا.ت:تو چه غذایی رو دوست داری؟
شوگا: کیمچی
ا.ت:چه میوه ای؟
شوگا:نارنگی
خندم گرفت
شوگا:یااا چیش خنده داره(گایز کره ایا بخوان بگن هی میگن یا)
ا.ت:واقعا نارنگی دوست داری؟
شوگا:اوهوم تو چی؟
ا.ت:توت فرنگی
شوگا:اها خوبه
غذامونو خوردیم
ا.ت:میگم دیگه چه کاراییو بلدی که کسی نمیدونه
شوگا:خب باید بهت گفته باشم
شوگا:پیانو میزنم
ا.ت:یعنی میتونی کار کنی باهاش؟
شوگا:اوهوم
ا.ت:من یه پیانو قدیمی دارم تو اتاق قبلیمه میتونی برام بزنی خیلی دلم میخواد گوش کنم
شوگا:حتما
ا.ت:پس بریم
رفتیم تو اتاق قبلیم خیلی وقت بود نیومده بودم
ا.ت:اینه
شوگا: میتونم بشینم
ا.ت:اوهوم
نشست روی چهار پایش دستاشو به رقص دراورد خیلی قشنگو هماهنگ پیانو رو میزد خیلی ارام بخش بود
*تموم شد*
ا.ت:خیلی قشنگ بود لذت بردم
شوگا: این ماله کیه خیلی قدیمه تاحلا همچین پیانویی ندیدم
ا.ت:از بابام پرسیدم ماله پدر بزرگن بود وقتی اتاقمو عوض کردم اینو گذاشتن اینجا
شوگا:اها
ب ا.ت:بچه ها!اینجا چیکار میکنین؟
ا.ت:بابا؟هیچی فقط شوگا داشت یکم برام پیانو میزد
ب ات:جدا؟پیانو هم میزنی؟
شوگا:بله* :)
ب ا.ت:افرین پسرم لذت بردم
ا.ت:شنیدین؟
ب ا.ت:اوهوم
ب ات: ا.ت!میتونم با داماد ایندم صحبت کنم؟
ا.ت:بله؟
یه نگاه به شوگا کردم انگار بهم میگفت که نگران نباشم
ات:بله حتما
رفتم بیرون
چی میخواد بگه؟
ویو شوگا
ترسیده بودم ا.ت رفت بیرون
...
- ۸۹.۹k
- ۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط