اشکهای خفته

⭕️ اشکهای خفته
⭕️قسمت دهم




عادل که از چهره اش پیدا بود از این کار ساجد زیاد راضی نیست گفت : یعنی این دو تا هیچ خویشاوندی ندارند که نزد او بروند و زندگی کنند ؟ وقتی من میگویم آن دو تا دروغ میگویند قبول کن .
_اتفاقا ساحل به یکی از دوستانش که ظاهرا خواهر شوهر خواهر ناتنی اوست تلفن کرد و گفت که سالم و سلامت هستند و در اصفهان زندگی می کنند . من از او پرسیدم چرا موقعیتش را برای او عنوان نکرده ؟ ولی او گفت : جایز نبود این کار را بکنم .
عادل که هنوز حرف حرف خودش بود پرسید : حالا چه وقت از این جا میروند ؟
ساجد بلند شد و لباسش را داخل کمد گذاشت و گفت : نه من میدانم و نه خودشان . رخساره با غیر از ساحل هیچ کس را ندارد و مادرش هم چند ماه پیش فوت کرده است . ولی هر چه خواستم از زندگی ساحل چیزی بدانم حرفی نزد . یک سوال در ذهنم پیش آمده بود که چرا وقتی سهند آن قدر ساحل را کتک زد او حتی یک قطره اشک هم نریخت و چرا او قادر به گریه کردن نیست و جوابش را بدون این که ساحل متوجه شود از رخساره گرفتم . رخساره تعریف کرد که ساحل بر اثر یک شوک عصبی قادر نیست اشک بریزد و دیگر هیچ حرفی نزد . خواستم بیشتر از زندگی اش بدانم ولی متاسفانه آنقدر تودار است که چیزی دستگیرم نشد . عادل روی تخت دراز کشید و گفت : من هیچ علاقه ای ندارم از زندگی او یا دوستش چیزی بدانم .
ساجد وقتی دید بحث کردن درباره موضوع بی فایده است و به قول معروف از نظر عادل مرغ یک پا دارد دیگر ادامه نداد و با خاموش کردن لامپ خوابید . ساجد پسر با معرفت و با مرامی بود و هیچ کس این موضوع را انکار نمی کرد. او در واقع بچه طلاق بود . پدر و مادرش ده سال پیش طلاق گرفته بودند و هر کدام به سوی زندگی خودشان رفته بودند. ساجد و خواهر و برادرش نزد عمویش می مانند و بعد از چند سال خواهرش شوهر می کند و برادرش داماد عمویش می شود . ساجد هم بتحصیل در دانشگاه ادامه میدهد و زندگی مستقلی برای خودش درست می کند . رخساره و ساحل ماجرای زندگی ساجد را از زبان خودش شنیدند و او را هم مثل خودشان تنها یافتند . رخساره در این مدت شفته ساجد شده بود ولی جرات نداشت به ساحل حرفی بزند زیرا با خود فکر میکرد ساجد به ساحل علاقه ماند شده و روزی از او خواستگاری خواهد کرد . اگر رخساره به ساحل در مورد علاقه مند شدن خودش به ساجد حرفی میزد آن وقت ساحل مجبور می شد خواستگاری ساجد را ردّ کند و آن وقت رخساره هرگز خودش را نمیبخشید .
در یک روز عصر بهاری ساجد خسته از سرکار بازگشت ، ساحل برای او شربت آلبالو درست کرد و مقابل او گذاشت . هر موقع ساحل غذایی درست می کرد یا کاری را انجام میداد ساجد لب به تعریف و تشکر باز میکرد و هنگامی که رخساره غذا درست می کرد و یا کاری انجام میداد او فقط تشکر میکرد. این نشانه بارزی بود ساجد صد در صد به ساحل علاقه پیدا کرده است . و این همیشه در ذهن رخساره تداعی می شد . ساجد بااشتها شربت آلبالو را نوشید و گفت : من همیشه عاشق شربت آلبالو بودم ، راستی ما که شربت آلبالو نداشتیم .
_از بازار خریدید ؟
ساحل خندید و به رخساره که در حال پاک کردن سبزی بود اشاره کرد و گفت : شربت آلبالو را رخساره خانم درست کرده و البته مهارت زیادی در این جور کارها دارد .
ساجد با این که از شربت خوشش آمده بود ولی باز هم مثل همیشه خیلی سرد و رسمی از رخساره تشکر کرد . رخساره انتظار داشت حداقل ساجد یک بار هم از او تعریف کند ولی او این کار را نمیکرد . در آن لحظه او از ساحل و ساجد عذرخواهی کرد و به اتاق رفت . آن دو با تعجب به یکدیگر نگاه کردند و بعد ساجد پرسید : رخساره از چیزی ناراحت است ؟ ساحل شانه هایش را بالا انداخت و گفت : از صبح که حالش خوب بود ، نمیدانم یک مرتبه چی شد . الان پیش او میروم و علت این کارش را میپرسمد شاید به یاد مادرش افتاده .
ساجد پیش دستی کرد و برخاست و گفت : صبر کن من نزد او میروم و علتش را جویا می شوم .
_بسیار خوب ولی اگر حرفی نزد چه ؟
ساجد خندید و گفت : من اگر نتوانم زیر زبان خواهرم را بکشم پس به چه دردی میخورم ؟
ساحل خندید و مشغول پاک کردن سبزی ها شد .ساجد چند ضربه به در اتاق زد و بعد داخل شد . رخساره روی تخت نشسته بود و زانوهایش را در بغل گرفته و از چهره اش به خوبی نمایان بود که ناراحت است . ساجد روی صندلی کنار تخت نشست و پایش را روی پای دیگر انداخت و گفت :می بینم زانوی غم بغل گرفته ای چرا ما را بدون دلیل ترک کردی ؟!
رخساره با صدائی بغض الود گفت : گفتم شاید مزاحمتان باشم بنابر این شما را تنها گذاشتم !
_منظورت این است که مزاحم من و ساحل باشی ؟!

رخساره سرش را به علامت تائید تکان داد و ساجد با تعجب پرسید :
_چه لزومی دارد که تو مزاحم ما باشی و چرا باید من و ساحل تنها باشیم ؟! مگر ما حرف خصوصی با هم داریم که نباید تو بدانی ؟
رخساره سوتش را
دیدگاه ها (۳)

عشق یعنی مشکلی آسان کنیدردی از در مانده ای درما...

وای از آن لحظه که معشوق به یارش برسددست دلداده به دستان ن...

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،همه تن چشم شدم، خیره ...

....

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط