My attractive vampire P
My attractive vampire🩸🖤 (P35)
میخواستم به زن کمک کنم بلند بشه ولی تهیونگ دستم گرفت و مانع کار من شد...و من رو با خودش کشوند بیرون وقتی رفتیم جای خلوت با عصبانیت غریدم بهش.
ا.ت : تو چیکار کردی تهیونگ چرا بهشون گفتی من همسر تو هستم!!!
تهیونگ : پرنسس به زودی مراسم تاجگذاری ما دوتا شروع میشه جای نگرانی نیست.
ا.ت : ولی دوستام...از من متنفر میشن و من تنها میشم(گریه)
تهیونگ : هرکی از تو متنفر بشه اونو از این سرزمین به گرگینه ها میدمش
ا.ت : بیخیال تو که نمیتونی انقدر بی رحم باشی
تهیونگ : تا وقتی من هستم حق نداری واسه کسی دلسوزی کنی.
ا.ت : تهیونگ...(گریه)
تهیونگ : انقدر کنار من گریه نکن.(خشم)
ا.ت : تهیونگ...چرا داری از من دوری میکنی(بغض)
تهیونگ : چی؟
ا.ت"نمیتونستم جلو بغضم بگیرم از دیشب تا الان فقط به این فکر میکردم"
ا.ت : همیشه..جلوی من...سرد بازی در میاری..و به من کمتر اهمیت میدی.(گریه)
تهیونگ " واقعا تمام این مدت کمتر بهش اهمیت میدادم که باعث گریه ی او میشد"
تهیونگ : ببخشید پرنسسم، تمام این مدت مشغول پرونده ی مراسم تاجگذاری بودم (شروع به پاک کردن اشکای صورت ا.ت شد)
ا.ت : باید..بهم میگفتی...که سرت شلوغه.
تهیونگ : نمیخواستم ناراحتت کنم متاسفم.
ا.ت : ولش کن نمایشگاه قراره شروع بشه بیا بریم داخل.
تهیونگ : اول بهم یه ب.وس بده بعد میام داخل.
ا.ت : آخه احمق تو دم در مدرسه وقت بو.سه هست ؟؟
تهیونگ : قبول نیست نمیام پس (خواست بره+)
ا.ت : باشه باشه بیا.
بعد از گذر زمان چند روز هیچکی جرئت نمیکرد نزدیکم بشه به غیر دوستام...و حالا ها مراسمی شروع شد که همه منتظرش بودن«مراسم تاجگذاری» و حالا ها امروز میشم علیاحضرت سرزمین...خیلی استرس داشتم برای این روز و تاحالا همچین مراسمی تو عمرم ندیده بودم...و حالا من آماده بودم لباس مخصوص این مراسم و موهای موج دار بلندم و دقیقا سلیقه و حس حال اینجا مثل دوران ۱۸۰۰ میلادی هست ولی در حالی که مثل دنیای امروزه تکنولوژی پیشرفته هست.
داشتم با خودم وقت میگذروندم که در اتاقم زده شد...و فهمیدم وقت رفتن هست و با نفس عمیق اومدم بیرون بادیگارد دست من رو گرفت و حالا جلوی در ورودی بودیم صدای مهمون های مجلس داخل این مجلس سکوت بود و منتظر ورودی من بودن در حالی که تهیونگ اون تو هست.
با نفس عمیق به همراه بادیگارد به داخل مجلس رفتیم و صدای موسیقی ملایم پخش میشد...زمانی که رسیدم به تهیونگ دستم رو دست او قرار دادم. و پادشاهی که قراره پادشاه سابق بشه یعنی پدر تهیونگ شروع به دیالوگ گفتن کرد و بعد از چند دقیقه ی گذشته قسمت تاجگذاری شروع شد.
میخواستم به زن کمک کنم بلند بشه ولی تهیونگ دستم گرفت و مانع کار من شد...و من رو با خودش کشوند بیرون وقتی رفتیم جای خلوت با عصبانیت غریدم بهش.
ا.ت : تو چیکار کردی تهیونگ چرا بهشون گفتی من همسر تو هستم!!!
تهیونگ : پرنسس به زودی مراسم تاجگذاری ما دوتا شروع میشه جای نگرانی نیست.
ا.ت : ولی دوستام...از من متنفر میشن و من تنها میشم(گریه)
تهیونگ : هرکی از تو متنفر بشه اونو از این سرزمین به گرگینه ها میدمش
ا.ت : بیخیال تو که نمیتونی انقدر بی رحم باشی
تهیونگ : تا وقتی من هستم حق نداری واسه کسی دلسوزی کنی.
ا.ت : تهیونگ...(گریه)
تهیونگ : انقدر کنار من گریه نکن.(خشم)
ا.ت : تهیونگ...چرا داری از من دوری میکنی(بغض)
تهیونگ : چی؟
ا.ت"نمیتونستم جلو بغضم بگیرم از دیشب تا الان فقط به این فکر میکردم"
ا.ت : همیشه..جلوی من...سرد بازی در میاری..و به من کمتر اهمیت میدی.(گریه)
تهیونگ " واقعا تمام این مدت کمتر بهش اهمیت میدادم که باعث گریه ی او میشد"
تهیونگ : ببخشید پرنسسم، تمام این مدت مشغول پرونده ی مراسم تاجگذاری بودم (شروع به پاک کردن اشکای صورت ا.ت شد)
ا.ت : باید..بهم میگفتی...که سرت شلوغه.
تهیونگ : نمیخواستم ناراحتت کنم متاسفم.
ا.ت : ولش کن نمایشگاه قراره شروع بشه بیا بریم داخل.
تهیونگ : اول بهم یه ب.وس بده بعد میام داخل.
ا.ت : آخه احمق تو دم در مدرسه وقت بو.سه هست ؟؟
تهیونگ : قبول نیست نمیام پس (خواست بره+)
ا.ت : باشه باشه بیا.
بعد از گذر زمان چند روز هیچکی جرئت نمیکرد نزدیکم بشه به غیر دوستام...و حالا ها مراسمی شروع شد که همه منتظرش بودن«مراسم تاجگذاری» و حالا ها امروز میشم علیاحضرت سرزمین...خیلی استرس داشتم برای این روز و تاحالا همچین مراسمی تو عمرم ندیده بودم...و حالا من آماده بودم لباس مخصوص این مراسم و موهای موج دار بلندم و دقیقا سلیقه و حس حال اینجا مثل دوران ۱۸۰۰ میلادی هست ولی در حالی که مثل دنیای امروزه تکنولوژی پیشرفته هست.
داشتم با خودم وقت میگذروندم که در اتاقم زده شد...و فهمیدم وقت رفتن هست و با نفس عمیق اومدم بیرون بادیگارد دست من رو گرفت و حالا جلوی در ورودی بودیم صدای مهمون های مجلس داخل این مجلس سکوت بود و منتظر ورودی من بودن در حالی که تهیونگ اون تو هست.
با نفس عمیق به همراه بادیگارد به داخل مجلس رفتیم و صدای موسیقی ملایم پخش میشد...زمانی که رسیدم به تهیونگ دستم رو دست او قرار دادم. و پادشاهی که قراره پادشاه سابق بشه یعنی پدر تهیونگ شروع به دیالوگ گفتن کرد و بعد از چند دقیقه ی گذشته قسمت تاجگذاری شروع شد.
- ۱۱.۶k
- ۱۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط