در اعماق وجودم p3
p3
فلش بک به 8 سال پیش
اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد و به محفظه ی شیشه ای روبرویش که موجودی شبیه به خودش در آن بود چشم دوخت .چندین سال بود که در پایگاه G.U.N زندگی میکرد ولی الان همه چیز تغییر کرده بود. موقعی که ساخته شد قرار بود برترین موجود زنده و فرم نهایی حیات باشد ولی... شکست خورده بود. متوجه ی موجود جدیدی شده بود ، جایگزینش. با اینکه تازه فهمیده بود که به درد نخور است ولی ساخت فرم نهایی حیات جدید از چند سال پیش شروع شده بود . با خودش گفت (یعنی اونا حتی امیدوار هم نبودن که سریع جایگزین من رو ساختن) فکر های بیهوده را از سرش بیرون کرد و به زل زدنش به شیشه ادامه داد.
+وای
-فوق العاده اس ، درست مثل تو . مگه نه؟ کسی ندونه فکر میکنه داداشته
سرش را چرخاند و نگاهش به دختری با موهای طلایی بلند و لباس های آبی آسمانی افتاد . سریع او را شناخت . نوه ی پروفسور بود
با خودش زمزمه کرد . (برادرم؟!)
+ ولی من فوق العاده نیستم. من حتی عالی هم نیستم. شاید در حد خوب
-دلیل نمیشه اگه فرم نهایی حیات نیستی پس فوقالعاده هم نباشی.
با حرف های ماریا دل گرمی گرفت . هنوز هم حس میکرد کسی دوستش دارد.
ماریا میتوانست چهره ی ناراحت جوجه تیغی مشکی را ببیند
-شید ، میدونم از اینکه کنارت گذاشتن ناراحتی ولی...
+نه ، از اون ناراحت نیستم . تازه ، خوشحال هم هستم.
-خوشحال؟چرا؟
+اونا میخوان قدرت بینهایت داشته باشن ، و من خوشحالم که نتونستن بهش برسن
-اوه بله همینطوره. نگفتی ، برای چی ناراحتی؟
+با اینکه از پایگاه G.U.N بی زارم ولی من دلم نمیخواد از پیشت برم. تو خیلی مهربونی
ماریا شید را در آغوش کشید
- تو هم همین طور. منم از رفتنت خیلی ناراحتم
دوباره نگاهش را به محفظه انداخت
+ ...و برای فرم نهایی زندگی هم ناراحتم که دست G.U.N میفته. قول میدی بهش کمک کنی؟ اون خیلی تنهاس...
-نگرانش نباش . من پیششم. بزار اینطور در نظر بگیریم که تو میتونی زندگی جدیدی درست کنی. این خیلی خوبه.
- شاید
💙-------------🖤
بازگشت به زمان حال
نفس عمیقی کشید. با خودش گفت : یعنی ماریا الان داره چیکار میکنه؟ اون فرم نهایی حیات چی؟
«🥺💔»
از جلوی آیینه کنار رفت تا دیگر فکر و خیال نکند
🖤----------------💙
این پارت هم تقدیم شما، زود گذاشتم چون نمیتونم بزارم
فلش بک به 8 سال پیش
اشک هایش را با پشت دستش پاک کرد و به محفظه ی شیشه ای روبرویش که موجودی شبیه به خودش در آن بود چشم دوخت .چندین سال بود که در پایگاه G.U.N زندگی میکرد ولی الان همه چیز تغییر کرده بود. موقعی که ساخته شد قرار بود برترین موجود زنده و فرم نهایی حیات باشد ولی... شکست خورده بود. متوجه ی موجود جدیدی شده بود ، جایگزینش. با اینکه تازه فهمیده بود که به درد نخور است ولی ساخت فرم نهایی حیات جدید از چند سال پیش شروع شده بود . با خودش گفت (یعنی اونا حتی امیدوار هم نبودن که سریع جایگزین من رو ساختن) فکر های بیهوده را از سرش بیرون کرد و به زل زدنش به شیشه ادامه داد.
+وای
-فوق العاده اس ، درست مثل تو . مگه نه؟ کسی ندونه فکر میکنه داداشته
سرش را چرخاند و نگاهش به دختری با موهای طلایی بلند و لباس های آبی آسمانی افتاد . سریع او را شناخت . نوه ی پروفسور بود
با خودش زمزمه کرد . (برادرم؟!)
+ ولی من فوق العاده نیستم. من حتی عالی هم نیستم. شاید در حد خوب
-دلیل نمیشه اگه فرم نهایی حیات نیستی پس فوقالعاده هم نباشی.
با حرف های ماریا دل گرمی گرفت . هنوز هم حس میکرد کسی دوستش دارد.
ماریا میتوانست چهره ی ناراحت جوجه تیغی مشکی را ببیند
-شید ، میدونم از اینکه کنارت گذاشتن ناراحتی ولی...
+نه ، از اون ناراحت نیستم . تازه ، خوشحال هم هستم.
-خوشحال؟چرا؟
+اونا میخوان قدرت بینهایت داشته باشن ، و من خوشحالم که نتونستن بهش برسن
-اوه بله همینطوره. نگفتی ، برای چی ناراحتی؟
+با اینکه از پایگاه G.U.N بی زارم ولی من دلم نمیخواد از پیشت برم. تو خیلی مهربونی
ماریا شید را در آغوش کشید
- تو هم همین طور. منم از رفتنت خیلی ناراحتم
دوباره نگاهش را به محفظه انداخت
+ ...و برای فرم نهایی زندگی هم ناراحتم که دست G.U.N میفته. قول میدی بهش کمک کنی؟ اون خیلی تنهاس...
-نگرانش نباش . من پیششم. بزار اینطور در نظر بگیریم که تو میتونی زندگی جدیدی درست کنی. این خیلی خوبه.
- شاید
💙-------------🖤
بازگشت به زمان حال
نفس عمیقی کشید. با خودش گفت : یعنی ماریا الان داره چیکار میکنه؟ اون فرم نهایی حیات چی؟
«🥺💔»
از جلوی آیینه کنار رفت تا دیگر فکر و خیال نکند
🖤----------------💙
این پارت هم تقدیم شما، زود گذاشتم چون نمیتونم بزارم
- ۹۵۲
- ۱۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط