جونگ کوک لحظهای مکث کرد دستش رفت سمت دکمههای لباسش دوتا از دکمهها رو ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²⁸"

جونگ کوک لحظه‌ای مکث کرد. دستش رفت سمت دکمه‌های لباسش. دوتا از دکمه‌ها رو باز کرد، اما همون‌جا ایستاد. نفس عمیقی کشید و به چهره‌ی بورا خیره شد.

"نه... نمی‌تونم." این حرف رو توی دلش گفت. نمی‌خواست حتی ذره‌ای باعث بشه بورا در موردش فکر اشتباهی بکنه. چون بورا، با همه فرق داشت. برای جونگ کوک، اون تنها کسی بود که نمی‌خواست بهش آسیب بزنه... حتی به‌اشتباه.

همون‌طور که خم شده بود، با صدایی آروم و گرفته زمزمه کرد:
"بورا..."

بورا با نرمی خاصی جواب داد:
"جانم..."

لحنش مثل نسیم شب، آروم و گرم بود.

جونگ کوک کنار بورا دراز کشید. یه دستشو ستون بدنش کرد، با دست دیگه‌ش آروم روی صورت بورا کشید، انگار که داشت لمسش می‌کرد تا مطمئن بشه واقعی‌یه. موهای بورا رو با نوازشی ملایم کنار زد و پشت گوشش برد.

نگاهش توی نگاه بورا قفل شد. دیگه چیزی بینشون نبود جز صداقت نگاه‌هاشون و اون همه احساسی که گفته نشده باقی مونده بود.

با صدایی که لرزش شیرینی توش بود، لب زد:
"میدونستی چشمات، تنها دریاییه که بدون ترس و شک... می‌تونم توش غرق بشم؟"


بورا با شنیدن اون جمله، انگار یه چیزی توی قلبش جرقه زد. لبخندی که رو لب‌هاش نشست، نه از جنس خوشحالی ساده، بلکه از اون لبخندایی بود که قلب آدمو گرم می‌کنن. از همونا که جونگ کوک هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنه.

قلبش پر از پروانه شد. یه عالمه پروانه کوچیک که شروع کرده بودن به پرواز، به رقصیدن... اونقدر که خودش هم تعجب کرده بود از حس خوبی که توی سینه‌ش پیچیده بود.

جونگ کوک هم، همون لحظه غرق اون لبخند شد. لبخند بورا براش خیلی آشنا بود. شاید قبلاً دیده بودش، شاید توی یه خواب، شاید هم توی همون حس‌هایی که همیشه ته دلش قایم کرده بود.

تو اون لحظه همه‌چیز فراموش شده بود. اینکه اون مافیاس، بورا توی خونه‌ی مافیاست، اینکه انگار گروگان گرفته شده یا هرچی... همش محو شد. فقط دوتا آدم بودن، دوتا قلب، یه حس خالص.


ادامه دارد...!؟
دیدگاه ها (۰)

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²⁹"جونگ کوک که هنوز صورتش نزدیک صورت بورا ب...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌³⁰"بورا اولش یه‌ذره مقاومت کرد، بیشتر از رو...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²⁷"بدون اینکه لحظه‌ای از بوسه جدا بشن، جونگ...

"𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒅𝒂𝒓𝒌²⁶" نفس‌های داغش به پوست بورا می‌خورد و ضرب...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟐کوک صورت ات رو بین دستاش گرف...

پارت 1

پارت : ۲۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط