رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۲۹
دیانا: حوصله اسرار نداشتم سوار ماشینش شدم همینجوری از چشام داشت اشک میومد
ارسلان: دلم کباب میشد وقتی اونجوری اشک میریخت با سرعت زیاد به آدرس بیمارستان رفتم
دیانا: سراسیمه از ماشین پیاده شدم رفتم داخل بیمارستان از پرستار پرسیدم کجاست بهم گفت بردنش بهش ویژه همونجا از دیوار سر خوردم و رو زمین نشستم سرمو بین دستمام گرفتم به سرم اشک ریختم تمام جونم داشت جلو چشم پر پر میشد باید کاری میکردم اما نمیدونستم چیکار نمیدونستم باید چیکار کنم به بیمارستان خلوت نگاه کردم
پارت ۲۹
دیانا: حوصله اسرار نداشتم سوار ماشینش شدم همینجوری از چشام داشت اشک میومد
ارسلان: دلم کباب میشد وقتی اونجوری اشک میریخت با سرعت زیاد به آدرس بیمارستان رفتم
دیانا: سراسیمه از ماشین پیاده شدم رفتم داخل بیمارستان از پرستار پرسیدم کجاست بهم گفت بردنش بهش ویژه همونجا از دیوار سر خوردم و رو زمین نشستم سرمو بین دستمام گرفتم به سرم اشک ریختم تمام جونم داشت جلو چشم پر پر میشد باید کاری میکردم اما نمیدونستم چیکار نمیدونستم باید چیکار کنم به بیمارستان خلوت نگاه کردم
- ۳.۴k
- ۲۲ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط