پارت
پارت ۴
این قسمت: پدر یلدا
از زبان یلدا
یلدا: *نفس نفس زدن* دیر کردینا نزدیک بود خفه بشم.
شیدا: متاسفیم.
و بعد همه شون ناپدید شدن. دست چپم رو گذاشتم روی پهلوی راستم.
یلدا: آه
شدو: خوبی؟
یلدا: آره من خوبم. بابت دردسری که درست شد متاسفم. *تلپورت*
*داخل مخفیگاه یلدا*
یلدا: پدرم دست به کار شده نمی دونم باید چه کار کنم.
لایلا: حقم داری ندونی پدر منم...*شیدا دستش رو گرفت جلوی دهن لایلا*
شیدا: لایلا خودت خوب میدونی هیچ کس رو نباید قضاوت کنی.
یلدا: *تلپورت کردم و یه بار دیگه به نامه ای که تو دستم بود نگاه انداختم و تصمیمم رو گرفتم رفتم تو یه کوچه ی تنگ و تاریک یهو کلی زنجیر از همه طرف من رو گرفتن و زدنم زمین.*
؟؟؟؟: به به میبینم که بالاخره دختر کوچولوم اینجاست که از پدرش فرمانبرداری کنه.
یلدا: *تقلا کردن* من دیگه دختر کوچولوی تو نیستم مفلیس.
این داستان ادامه دارد.......
راستی قسمت بعد قراره سونادویی باشه پس این داستان پر ماجرا رو از دست ندید.
این قسمت: پدر یلدا
از زبان یلدا
یلدا: *نفس نفس زدن* دیر کردینا نزدیک بود خفه بشم.
شیدا: متاسفیم.
و بعد همه شون ناپدید شدن. دست چپم رو گذاشتم روی پهلوی راستم.
یلدا: آه
شدو: خوبی؟
یلدا: آره من خوبم. بابت دردسری که درست شد متاسفم. *تلپورت*
*داخل مخفیگاه یلدا*
یلدا: پدرم دست به کار شده نمی دونم باید چه کار کنم.
لایلا: حقم داری ندونی پدر منم...*شیدا دستش رو گرفت جلوی دهن لایلا*
شیدا: لایلا خودت خوب میدونی هیچ کس رو نباید قضاوت کنی.
یلدا: *تلپورت کردم و یه بار دیگه به نامه ای که تو دستم بود نگاه انداختم و تصمیمم رو گرفتم رفتم تو یه کوچه ی تنگ و تاریک یهو کلی زنجیر از همه طرف من رو گرفتن و زدنم زمین.*
؟؟؟؟: به به میبینم که بالاخره دختر کوچولوم اینجاست که از پدرش فرمانبرداری کنه.
یلدا: *تقلا کردن* من دیگه دختر کوچولوی تو نیستم مفلیس.
این داستان ادامه دارد.......
راستی قسمت بعد قراره سونادویی باشه پس این داستان پر ماجرا رو از دست ندید.
- ۹۷۶
- ۳۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط