وقتی تمام تلاشش برای برگرداندنش به زندگی بیفایده بود ب

وقتی تمام تلاشش برای برگرداندنش به زندگی‌ بی‌فایده بود؛ با تمام وجود بر پیکرِ بی‌جانِ خاطراتش اشک ریخت، ضجه زد و مرگ را آرزو کرد، آن اشک‌ها، بغض‌ها و التماس‌ها برای کسی که مصمَّم به رفتن بود ذره‌ای اهمیت نداشت و تنها اورا در چشمِ خود حقیر و حقیرتر کرد، از آن روز دریافت در زندگی هیچ چیز ارزش آن را ندارد که به تمنا آلوده شود. تمنای چیزی را داشتن، حتی اگر بعدها به ما تعلق پیدا کند آن را برای همیشه بی‌ارزش خواهد کرد .
دیدگاه ها (۵)

یه دوستی می‌گفت شیشه‌ها حافظه دارن، یعنیشاید صد بار یه خورده...

هنوز نمیدونیم با اون آدمی که واقعا دوسش داریم و یهو خودشو از...

گفت: اگه یه ماشینِ زمان داشتی ،باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟د...

اگه ده پونزدَه سالِ پيش بود ازَت ميخواستم نرىالتماست ميكردم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط