سخت بود

سخت بود...

جلوي اون همه غريبه ،

يه كاغذ داددستم و رفت...

بازش كه كردم، چهره ام خشكيد...

ماتم برد...

يه احساس تموم نشدني تو قبلم، زنده به گورم كرد...

ولي حرفي نزدم!

خوندم و پارش كردم...

از آدماي دورو برم كه مسير رفتنمو دنبال مي كردن ،

و اسممو صدا مي زدن كه وايستا، دور شدم....

سوار ماشين شدم و بغضي رو كه داشت خفه ام مي كرد، رهاش كردم!

نوشته اي رو كه چند ديقه پيش خونده بودم تو ذهنم مرور كردم:

عزيزم، دنبالم نيا.....

من دورتر از اون چيزي كه فكر مي كني،

روبه روي تو ايستادم و فردايي براي من نيست....

متأسفم نوشته ام رو پيش دوستات بهت دادم؛

خواستم يهو نشكني.....

مي دونستم طاقت اشكاتو ندارم و نمي تونم بذارم تو بغلم گريه كني...

رفتم كه راحتتر با اين مسئله كنار بيام...

گريه امونم نداد...

چشامو بستم و براي هميشه با زندگي خداحافظي كردم....
دیدگاه ها (۳)

چه خوش خیال بودم…. که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم……....

کلبه ای می سازم.... پشت تنهایی شب، زیراین سقف کبود.... که ...

دنیـای مـجازی جـاییـه کـه ،وقتـی کـسـی کـه دوستـش داری ازت م...

وقتــی یک بــار از یه نـفر ضربه میخوری....... درسـت مثل ایـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط