دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیادهرو د

‌💐دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده‌رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود.
در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد.
این عمل زشت او در روز عاشورا مرا برآشفته کرد. بدون توجه به عواقب آن؛ تصمیم به برخورد با او گرفتم.

💐پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهار راه جنب شهربانی مستقر بود.
به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین آمدم. آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت.

💐دو پلیس مشغول گفت و گو با هم شدند. برق آسا به آن ها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی هایش فوران زد!
پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود، دو پاسبان به سمت ما دویدند.

💐با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند.
قریب دو ساعت همه جا را گشتند؛ اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم.
زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود.
حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم.

#ازچیزی_نمی_ترسیدم
#حاج_قاسم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@ maghar98
دیدگاه ها (۲)

.💐افسری بود به نام آذری نسب گفت: « بیا تو. اتفاقاً گواهینامه...

🦽کتاب «دخیل عشق» رمانی زیبا و خواندنی از مریم بصیری است که د...

💐 گفت: «اسمت چیه؟؟؟ »گفتم: « قاسم »-فامیلیت؟؟-سلیمانی-مگه در...

💐از همان ابتدای کودکی، حالتی از نترسی داشتم. ده سالم بود. تا...

{سناریوی شماره ۸} || پارت سی‌ پنجم||نام سناریو: 《 قلبی از سن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط