جلوی ویترین ساعت فروشی ایستاده بودم

جلوی ویترین ساعت فروشی ایستاده بودم،
به تمام ساعت ها نگاه کردم،
اما هیچکدام به زیبایی...
ساعتی که کردمت نبود:)
دیدگاه ها (۷)

《هرموقع اومدم معنی زندگی رو بفهمم عوضش کردن》

People come and go, that's life!ادما میرن و میان، این زندگیه...

چِهِ خوبِهِ یِهِ نَفَر باشِهِ کِ هَر غَلَطی کُنی بازَم پیشِت...

فداتـ ݐیتزآݥ*-*

نه تحسینشان ، نه قضاوتشانهیچکدام نباید جهان درونت را بلرزاند...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

رمان بغلی من پارت ۸۴رسلان: تک خنده ای کردم و خدافظی کردیم گو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط