دستی که ورق می زند این خاطره ها را

دستی که ورق می زند ایـن خاطـره ها را
بایـــد بنویســـــد غـم ِ جـان کنـدنِ مــا را

مانـدیم و شما بال گشودیـــد از این شهـــر
رفتیــــــد به جایی که ببینیــد خــــدا را

گفتیـــــد: به سـرمنزل مقصـود رسیـــــدیم
دیگــــر پس از آن روز ، ندیدیــم شمـــا را

تقـدیر همـان بود بمانیـم و بمیریــم
آلوده کنیـــــــم از نَفَس ِ خویش فضــــا را

انصاف همیــن نیست که از آن همـــه خوبی
بـر کوچه بگیریــــم فقط نام ِ شمـــــا را

مهدی شفق
دیدگاه ها (۱)

رها باش و با رهایی زندگی کن حتی در میان دوز و کلک ....هر زما...

اهل آه و ناله کردن نیستم،جان من استاینکه هر دم میرسد بر لب ن...

من زنی وحشی شدم در میکده ! رامم مکنسوختم در تابه ی سوزان ِ ت...

موفق باشید...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط