عروسفراری

#عروس_فراری 🤍👀
Part: ⁴⁶
#فصل_دوم

ات: توروخدا کاریم نداشته باش ...تهیونگ تو یه کاری بکن!

خواستم دست جونکوک رو از رو گردنم بردارم که یهو خوابوندم رو مبل و روم خیمه زد !!
با تعجب و صورتی گل انداخته به جونکوک زل زده بودم که یهو دستی اومد و محکم جونکوک رو هل داد!!

تهیونگ: داری چه غلطی میکنی!!(عصبی)

جونکوک نیشخندی رو لباش اومد و از جاش بلند شد ...

جونکوک: هی اروم باش...
تهیونگ: چه معنی میده این کارات!!
جونکوک: چیه نکنه میخوای بخاطره اون دوستی چندین و چند سالمون رو بهم بزنی!!
تهیونگ: من کی همچنین کاری کردم!
جونکوک: کاملا مشخصه...اصلا میباره هیچ حسی بهش نداری!
تهیونگ: میشه ساکت شی!
جونکوک: نع اتفاقا بزار بگم ...فکر کردی من چی ام هالو؟! ...یعنی اینقدر احمقم که دیگه نمیفهمم تو چه حسی بهش دارییی!!!
تهیونگ: خفه شوو جونکوک!!!

تهیونگ با حرص سمت جونکوک رفت و محکم گرفت از یقش ‌‌‌‌‌‌...

از جام بلند شدم و رفتم سمت تهیونگ و کشیدمش کنار و جلوی جونکوک وایسادم ...

ات: اینقدر هم با ارزش نیستم که‌ بخاطره من با دوسته صمیمیت دعوا کنی ...خواهش میکنم بس کن!!
تهیونگ: الان داری طرف اونو میگیری؟!
ات: من طرف هیچ کدومتون نیستم ....من فقط نمیخوام بخاطره من یه زندگی دیگه خراب شه!!

وقتی حرفم رو زدم بغض تموم گلوم رو گرفت ...سعی کردم بغضم رو نگه دارم و سریع دوییدم داخل حیاط ...

ویو تهیونگ :

ات یهو دویید داخل حیاط ‌‌...جونکوک نگاهی بهم کرد و نشست ...

جونکوک: اگه گریه کرده بود بدون تقصیر کار من نیستم!

دستی توی موهام کشیدم و نشستم ...

تهیونگ: من واقعا سردرگمم جونکوک!
جونکوک: تهیونگ...اون خیلی شبیه جیاعه درست ...اما اون حسه جیا رو به تو نداره!! ...تو سردرگمی چون اون بیش از اندازه شبیه جیاعه!
تهیونگ: اوم ...من واقعا نمیدونم باید چه غلطی بکنم...

با کلافگی سرم رو روی دستام گذاشتم و سعی کردم آروم باشم که یهو یکی از خدمتکارا سر و کلش پیدا شد ...

خدمتکار : آقا!
تهیونگ: هوم؟!
خدمتکار: یکی از زیر دست هاتون تماس گرفتن!
تهیونگ: اوهوم...گوشی رو بده ...

گوشی رو از دسته خدمتکار گرفت و جواب دادم...

تهیونگ: الو....
.....
تهیونگ: اوهوم خب ...
‌.....
تهیونگ: باشه خودتون یه کاریش بکنین!
.....
تهیونگ: فعلا ...

گوشی رو‌انداختم رو میز و از جام بلند شدم ...

جونکوک: کجا؟!
تهیونگ: حیاط!
جونکوک: اوم ...

جونکوک سری تکون داد و گوشیش رو از تو جیبش درآورد ....

رفتم حیاط ...ات اروم داشت کنار استخر قدم میزد ...سمتش رفتم !

ادامه دارد....

چطور شد ؟ 🍒
دیدگاه ها (۱۷)

#عروس_فراری 🤍👀Part: ⁴⁷#فصل_دومات که انگار متوجه ی اومدنم شده...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ⁴⁸#فصل_دومتو حال خودم بود که‌ تقی به در ...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ⁴⁵#فصل_دوماز ماشین پیاده شدم و در رو ارو...

#عروس_فراری 🤍👀Part: ⁴⁴#فصل_دومدستام عرق کرده بود ...بدجوری ت...

چرامن پارت ۴از همون دار دسته ی پیر مرده ستات و جونکوک: خوش ا...

و اینکه جونکوک بغلت کرد و و خوابیدین(منتظر چی بودین ها🤨) دوب...

درخواستی ادامه تک پارتی تهیونگ که تو روز تولدش میبریش خونه ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط