اسم عشق یک مافیا
اسم عشق یک مافیا
پارت ۱۲
(زمان حال)
رونا با اون استرسی که داشت از خواب بیدار شد .....می ترسید حرف جئون
گوش نکنه و اتفاقات بدتری در انتظارش باشه..با ترسی که تمام وجودش فرا
گرفته بود آماده شد برای دانشکده بعد که حاضر شد دو دل بود برای
رفتن...خواست از ترسش فرار کنه و همه چیز به داداش پلیس بگه با ترس قدمی
به سمت برادرش برداشت ولی.......با صدای پیامی که از گوشیش اومد سر جاش
خشک شد.....متن پیام مثل برقی بود که به رونا زده شده بود
متن پیام: پیش پلیس یا کسی دیگه ای بری...... جنازه بعدی داداشت میشه
با لرزش دستش گوشی از دستش افتاد بغضی گلوش گرفته بود توان حرف زدن
نداشت........ یعنی چرا...چرا یکی باید اینجوری اذیتش کنه با تمام ترسی که
داشت خودش جمع جور کرد با خنده فیکی پیش داداش رفت بعد از صبحانه
همراه داداش به سمت دانشکده رفت در طول راه سکوت عظیمی ماشین فرا
گرفته بود که این سکوت قصد شکستن نداشت از یک طرف داداشی بود که برای
روبه راه شدن خواهرش خوشحال بود................از طرف دیگر خواهری بود که
ترس از دست دادن تنها کسی که داره داشت
و بالاخره به دانشکده رسیدن
رونا: ممنون داداش
سوجون: خب خواهش پرنسس من
رونا: خدانگهدار داداشی
سوجون: خدانگهدار ( دست تکون داد براش)
رونا: ( هم متقابل دست تکون داد لبخند زد )
(ویو رونا وارد دانشکده شدم)
به سمت کلاس رفتم همه بچه ها بهم نگاه می کردن یکی یکی به سمتم میومدن و ازم حالم می پرسیدن
نیلی: تسلیت میگم....خبر نداشتیم انقدر صمیمی باشید که اینجوری داغون بشی
رونا: ممنون ....ما از بچگی دوست بودیم بخشی از دنیای هم بودیم
نیلی: متاسفم حتماً برات سخت بوده
رونا: هوم خیلی سخت ( بغض شدید)
نیلی: دختر آروم باش چرا بغض کردی.....حالت خوبه
رونا: هوم خوبم ( بغض)
جونگ کوک:.............
پارت ۱۲ گزارش شده دوباره گذاشتم
هر کی هستی اگه جرئت داری یک بار دیگه گزارش کن مگه رمانم چش که گزارش کنی اگه گزارش کردی جرت می دم سعی نکن روح سگ من ببینی چون پشیمون میشی فهمیدی
پارت ۱۲
(زمان حال)
رونا با اون استرسی که داشت از خواب بیدار شد .....می ترسید حرف جئون
گوش نکنه و اتفاقات بدتری در انتظارش باشه..با ترسی که تمام وجودش فرا
گرفته بود آماده شد برای دانشکده بعد که حاضر شد دو دل بود برای
رفتن...خواست از ترسش فرار کنه و همه چیز به داداش پلیس بگه با ترس قدمی
به سمت برادرش برداشت ولی.......با صدای پیامی که از گوشیش اومد سر جاش
خشک شد.....متن پیام مثل برقی بود که به رونا زده شده بود
متن پیام: پیش پلیس یا کسی دیگه ای بری...... جنازه بعدی داداشت میشه
با لرزش دستش گوشی از دستش افتاد بغضی گلوش گرفته بود توان حرف زدن
نداشت........ یعنی چرا...چرا یکی باید اینجوری اذیتش کنه با تمام ترسی که
داشت خودش جمع جور کرد با خنده فیکی پیش داداش رفت بعد از صبحانه
همراه داداش به سمت دانشکده رفت در طول راه سکوت عظیمی ماشین فرا
گرفته بود که این سکوت قصد شکستن نداشت از یک طرف داداشی بود که برای
روبه راه شدن خواهرش خوشحال بود................از طرف دیگر خواهری بود که
ترس از دست دادن تنها کسی که داره داشت
و بالاخره به دانشکده رسیدن
رونا: ممنون داداش
سوجون: خب خواهش پرنسس من
رونا: خدانگهدار داداشی
سوجون: خدانگهدار ( دست تکون داد براش)
رونا: ( هم متقابل دست تکون داد لبخند زد )
(ویو رونا وارد دانشکده شدم)
به سمت کلاس رفتم همه بچه ها بهم نگاه می کردن یکی یکی به سمتم میومدن و ازم حالم می پرسیدن
نیلی: تسلیت میگم....خبر نداشتیم انقدر صمیمی باشید که اینجوری داغون بشی
رونا: ممنون ....ما از بچگی دوست بودیم بخشی از دنیای هم بودیم
نیلی: متاسفم حتماً برات سخت بوده
رونا: هوم خیلی سخت ( بغض شدید)
نیلی: دختر آروم باش چرا بغض کردی.....حالت خوبه
رونا: هوم خوبم ( بغض)
جونگ کوک:.............
پارت ۱۲ گزارش شده دوباره گذاشتم
هر کی هستی اگه جرئت داری یک بار دیگه گزارش کن مگه رمانم چش که گزارش کنی اگه گزارش کردی جرت می دم سعی نکن روح سگ من ببینی چون پشیمون میشی فهمیدی
- ۸.۷k
- ۲۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط