ادامه پارت
ادامه پارت 25.
#رز_زخمی_من
(ات بلند شد و دست به کمر ایستاد.)
ات. تا وقتی که من هستم کسی غلط میکنه به شوهرم نزدیک بشه(ات صداش رو کلفت کرد.)
لارا. برو، برو، ذهن خواهرمو کثیف نکن.
ویو ات
وارد نشیمن شدم، جونگکوک بهم نگاه کرد و دستشو دوبار روی کنارش زد و خواست اونجا بشینم.
ات. سلام.(رفت و کنار جونگکوک نشست)
ویو جونگکوک
توی اون 10ثانیه تونستم کل وجودش را آنالیز کنم. اون سینه های کوچک و گرد، که به سختی معلوم بودن، گردن سفید و نرمش، کمر باریک و شکم صاف، باسن گرد و کوچک و خوش فرم، و رون های نرم و سفیدش، موهای مشکی، و چشمان مشکی، پوسدی به سفیدی گچ دیوار، لبای نرم و پفکی، گونه هایی به رنگ هلو، بینی عروسکی،چشمای بادمی با مژه های بلند و زیبا، و اون چشمای درشت و براق.
وقتی کنارم نشست، یکی از کوسن ها رو روی رون هایش گذاشتم و به خودم نزدیکش کردم. موهاش بوی توت فرنگی میداد.
همینجور به بابام نگاه میکرد، بوسه ای روی خط فکش گذاشتم. با تعجب نگام کرد، این دفعه بوسه ای روی چونش گذاشتم.
ات. چکار میکنی؟
جونگکوک. دارم همسرم را میبوسم.
ات.!
ویو ات.
همه غذا خوردن، من زود تر رفتم توی اتاق، هنوز از اون بوسه ها، دستم عرق کرده بود، تا حالا اینجوری نشده بودم.
نوک انگشتام سرد شده بود، و کف دستم عرق کرده بود.
از کارش تعجب داشتم.
سریع لباسمو عوض کردمو خودمو توی دل تخت جا کردم، به 3نرسیده خوابم برد.
"صبح"
صبح بیدار شدم رفتم و همه کار های مربوطه رو انجام دادم، یه لباس راحت پوشیدم و رفتم پایین.
ویو جونگکوک.
صبح بلند شدم، از تهیونگ خواستم بره اتاق پدرم و اون فلش رو پیدا کنه، من باید میفهمیدم چرا مادرم توی اون تصادف مرده.
بعد از 30دقیقه بالاخره فلش را آورد، فکر نمیکردم که واقعا فلشت رو بیاره، هرچند، دیشب خودش گفت که فلش رو آورده.
فایل های فلش رو پیدا کردم. هم یه توشته بود، و هم یه فیلم.
اول نوشته رو خوندم....
#رز_زخمی_من
(ات بلند شد و دست به کمر ایستاد.)
ات. تا وقتی که من هستم کسی غلط میکنه به شوهرم نزدیک بشه(ات صداش رو کلفت کرد.)
لارا. برو، برو، ذهن خواهرمو کثیف نکن.
ویو ات
وارد نشیمن شدم، جونگکوک بهم نگاه کرد و دستشو دوبار روی کنارش زد و خواست اونجا بشینم.
ات. سلام.(رفت و کنار جونگکوک نشست)
ویو جونگکوک
توی اون 10ثانیه تونستم کل وجودش را آنالیز کنم. اون سینه های کوچک و گرد، که به سختی معلوم بودن، گردن سفید و نرمش، کمر باریک و شکم صاف، باسن گرد و کوچک و خوش فرم، و رون های نرم و سفیدش، موهای مشکی، و چشمان مشکی، پوسدی به سفیدی گچ دیوار، لبای نرم و پفکی، گونه هایی به رنگ هلو، بینی عروسکی،چشمای بادمی با مژه های بلند و زیبا، و اون چشمای درشت و براق.
وقتی کنارم نشست، یکی از کوسن ها رو روی رون هایش گذاشتم و به خودم نزدیکش کردم. موهاش بوی توت فرنگی میداد.
همینجور به بابام نگاه میکرد، بوسه ای روی خط فکش گذاشتم. با تعجب نگام کرد، این دفعه بوسه ای روی چونش گذاشتم.
ات. چکار میکنی؟
جونگکوک. دارم همسرم را میبوسم.
ات.!
ویو ات.
همه غذا خوردن، من زود تر رفتم توی اتاق، هنوز از اون بوسه ها، دستم عرق کرده بود، تا حالا اینجوری نشده بودم.
نوک انگشتام سرد شده بود، و کف دستم عرق کرده بود.
از کارش تعجب داشتم.
سریع لباسمو عوض کردمو خودمو توی دل تخت جا کردم، به 3نرسیده خوابم برد.
"صبح"
صبح بیدار شدم رفتم و همه کار های مربوطه رو انجام دادم، یه لباس راحت پوشیدم و رفتم پایین.
ویو جونگکوک.
صبح بلند شدم، از تهیونگ خواستم بره اتاق پدرم و اون فلش رو پیدا کنه، من باید میفهمیدم چرا مادرم توی اون تصادف مرده.
بعد از 30دقیقه بالاخره فلش را آورد، فکر نمیکردم که واقعا فلشت رو بیاره، هرچند، دیشب خودش گفت که فلش رو آورده.
فایل های فلش رو پیدا کردم. هم یه توشته بود، و هم یه فیلم.
اول نوشته رو خوندم....
- ۲.۳k
- ۲۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط