ادامه ی پارت

ادامه ی پارت ۳۹.....

آااا.... چیزه ‌...پدر بزرگم فوت کرده بود رفته بودم برا مراسم پدر بزرگم (لبخند مصنوعی )
* پدر بزرگت؟!
هوم...
* خدا رحمتش کنه ...خوب حالا ....آها پس بخاطر همونه گریه کردی؟!
...آ...اره،
* هوم ... باشه ،

داشتم با چایا حرف میزدم که یهو گوشیش زنگ خورد ....

* ببخشید باید جواب بدم ....

چیا رفت توی اتاق و بعد چند دقیقه حرف زدن اومد بیرون..‌.

* دیگه باید برم ...دوباره بهت سر میزنم...خدافظ،
خدافظ.....

چایا رو بدرقه کردم و رفت و بعد دوباره رفتم و روی مبل وِل شدم که زنگ در خورد ....فکر کردم چایاعه که چیزیش رو جا گذاشته پس بلافاصله رفتم و در رو باز کردم اما......

ادامه دارد.......
دیدگاه ها (۱۲)

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 40تهیونگ بود ....یکم رفتم عقب ........

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 41 رسیدیم به بیمارستان ..... همون ج...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 39رفتم و یه تاکسی گرفتم و برگشتم خو...

#عمارت_ارباب_جعون #Part_ 38چند دقیقه ای توی بغل تهیونگ گریه ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱ ات :صبح از خواب بلند شدم دوباره یه روز ...

قهوه تلخپارت ۵۸ ویو چویا با بوی خوبی چشمام رو باز کردم. دازا...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط