منطق الطیر

کور مرغانیم و بس ناساختیم
کان سلیمان را دمی نشناختیم

همچو جغدان دشمن بازان شدیم
لاجرم وا ماندهٔ ویران شدیم

می‌کنیم از غایت جهل و عما
قصد آزار عزیزان خدا

جمع مرغان کز سلیمان روشنند
پر و بال بی گنه کی برکنند

بلک سوی عاجزان چینه کشند
بی خلاف و کینه آن مرغان خوشند

هدهد ایشان پی تقدیس را
می‌گشاید راه صد بلقیس را

زاغ ایشان گر بصورت زاغ بود
باز همت آمد و مازاغ بود

لکلک ایشان که لک‌لک می‌زند
آتش توحید در شک می‌زند

و آن کبوترشان ز بازان نشکهد
باز سر پیش کبوترشان نهد

بلبل ایشان که حالت آرد او
در درون خویش گلشن دارد او

طوطی ایشان ز قند آزاد بود
کز درون قند ابد رویش نمود

پای طاووسان ایشان در نظر
بهتر از طاووس‌پران دگر

منطق الطیر آن خاقانی صداست
منطق الطیر سلیمانی کجاست

تو چه دانی بانگ مرغان را همی
چون ندیدستی سلیمان را دمی

پر آن مرغی که بانگش مطربست
از برون مشرقست و مغربست

هر یک آهنگش ز کرسی تا ثریست
وز ثری تا عرش در کر و فریست

مرغ کو بی این سلیمان می‌رود
عاشق ظلمت چو خفاشی بود

با سلیمان خو کن ای خفاش رد
تا که در ظلمت نمانی تا ابد

یک گزی ره که بدان سو می‌روی
همچو گز قطب مساحت می‌شوی

وانک لنگ و لوک آن سو می‌جهی
از همه لنگی و لوکی می‌رهی


مولانا جلال الدین محمد مولوی «مثنوی معنوی » دفتر دوم »
rasool mirdamadi
seyed rasool mirdamadi
mirdamadi

#مولانا
#مثنوی
#سید_رسول_میردامادی
#منطق_الطیر
#مقامات_الطیور
دیدگاه ها (۱)

شاهزاده در حال بازی چوگان

مرغ امید

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط