مادرم همهی طلاهایش را فروخته است حالا شاید بتوانیم یک خ

مادرم همه‌ی طلاهایش را فروخته است. حالا شاید بتوانیم یک خانه‌ی نقلی در کوچه‌ای که به نام باباست، رهن کنیم.
دیدگاه ها (۱)

شلاقهر که حقّش را طلب کرده‌ست، شلاقش بزنهر که خونش جوش‌آورده...

گیرم که هزار مصحف، از بر داری! خود را چه کنی؟ که نفس کافر دا...

اراده داشتمبدون کاشتنکه عادتت بدمبه ریشه داشتنکه عادتت بدمیه...

چه کسی می گوید قهوه تلخ است؟قهوه در برابر روزگار تلخم شیرین ...

از   کوچه  زیبای   تو   امروز  گذشتمدیدم که همان  عاشق معشوق...

دلم هوای توکرده.......

فرماندهای که جلوتراز سربازانش میجنگید!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط