رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۵۵

ستایش: روی صندلی نشستم یاشار داشت میومد پیشم که

دیانا: استیک کت شو کشیدم و برگردوندمش سر جاش چش غره ای به دوتاشون رفتم باز این ارسلان شروع کرد لفظ قلم حرف زدم که باز هم تحسینش کردم

مادر ستایش: ما تو خانواده رسم داریم شب خاستگاری اگر دختر بله داد همون شب عقد کنن

دیانا: چشای یاشار مثل چی برق میزد فقط بریم خونه من گوش تو یکی و نپیچونم دیانا نیستم

ارسلان: بابا از الان خواهر شوهر بازی در نیار
دیانا: ببخشید نمیخوام منکر بشم اما براشون زود نیست اگر از نظر شما این عمل و امشب انجام بدیم حرفی نیست
دیدگاه ها (۱)

رمان بغلی من پارت۵۶مادر ستایش: دخترم وقتی از در اتاق اومد بی...

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

رمان بغلی من پارت ۵۴یاشار: آروم سری تکون دادم و نگاهی به ستا...

رمان بغلی من پارت ۵۳دیانا: این چه حرفیه مشکلی نیستارسلان :آر...

رمان بغلی من پارت ۴۷ارسلان: حله دیانا: آه آه فردا میخوای زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط