اربابان من
اربابان من
میا:ارباب چ..چیکار میکنین
نامجون:هیچکار(بیخیال)
نامجون مو های میا رو نوازش میکرد و میا
رو بیشتر متعجب میکرد
میا:ار...ارباب میشه بگید چ..چه کاری باهام داشتید؟(خجالتی و استرسی)
نامجون :هوم خوب شد گفتی
به اجوما بگو فردا شب یه مهمونی مهم داریم
همه خدمت کار ها هم باید باشن
میا :بل...بله ارباب چشم
میتونم برم؟
نامجون: نه
میا :چ...
حرف میا با بو5سه نامجون قطع شد
نامجون با عشق می6بوسید
اما میا هنوز هم در شک بود
میا:ارباب چ..چیکار میکنین
نامجون:هیچکار(بیخیال)
نامجون مو های میا رو نوازش میکرد و میا
رو بیشتر متعجب میکرد
میا:ار...ارباب میشه بگید چ..چه کاری باهام داشتید؟(خجالتی و استرسی)
نامجون :هوم خوب شد گفتی
به اجوما بگو فردا شب یه مهمونی مهم داریم
همه خدمت کار ها هم باید باشن
میا :بل...بله ارباب چشم
میتونم برم؟
نامجون: نه
میا :چ...
حرف میا با بو5سه نامجون قطع شد
نامجون با عشق می6بوسید
اما میا هنوز هم در شک بود
- ۱.۶k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط