Love and hate عشق و نفرت
Love and hate { عـشـق و نـفـرت }
" part 3 "
جونگکوک : چییی میدونی اصن داری با کی اینطوری حرف میزنی؟؟؟
ویو ا.ت : بهش محل نزاشتمو دست هانا رو گرفتم رفتم توی کلاس
هانا : میگما ا.ت اون پسره کنار تهیونگ خوشگل نبود؟؟
ا.ت : تهیونگ کیه؟؟
هانا : اوهه تو نمیدونی راستیییی . ( و هانا ماجرا رو کامل برای ا.ت توضیح داد )
میگم خوشگل بود یا نهه؟
ا.ت : کی همونی که کنار تهیونگ بود؟
هانا : آره
ا.ت : بدک نبود
---- پرش زمانی -----
ویو جونگکوک : زنگ آخر بودو خیلی درگیر اون دختره بودم که بهم سیلی زد . لامصب خیلی خوشگل بود ولی معلوم میشد اعصاب نداره . وایی جونگکوک چی میگی اصن ولش کن
تهیونگ : هوی جونگکوک کجایی ۱۰۰ دفعه صدات زدم
جونگکوک : هیچی ولش کن
ویو تهیونگ : دیدم هانا داره میره ، سریع رفتم پیشش تا از دلش در بیارم ( بچه ها هنوز هانا و تهیونگ با هم رل نزدن )
تا منو دید اومد سمتم ، خیلی خوشحال شدم از اینکه باهام قهر نکرد
ویو ا.ت : چشمم روی هانا و تهیونگ بود . خیلی خوشحال بودم که هانا بالاخره با یه پسر داره صحبت میکنه . تا چشمم رو برگردوندم دیدم اون پسره که باهاش دعوا کردم داشت نگام میکرد ، راستش نمیدونم چرا ولی قلبم تند تند میزد ، وای نههههه نوموخاممممم
ویو جونگکوک : چرا نمیتونم چشم ازش بردارم . آخه اینهمه دختر چرا اون؟ داشتیم بهم زل میزدیم که اون دختره با صدای هانا بخودش اومد و منم با صدای تهیونگ
تهیونگ : جونگکوک ایشون دوستمه هانا و اینم دوستشه ا.ت ، ا.ت و هانا ایشون دوستمه جونگکوک
ویو ا.ت : پس اسمش جونگکوک بود ، اسمشم مثل خودش قشنگ بود
ویو جونگکوک : ا.ت . اسم قشنگیه ، باید این دخترو مال خودم کنم
وقتی که داشت میرفت خونه تعقیبش کردم . وقتی رسید خونه ....
خوب بود؟؟
" part 3 "
جونگکوک : چییی میدونی اصن داری با کی اینطوری حرف میزنی؟؟؟
ویو ا.ت : بهش محل نزاشتمو دست هانا رو گرفتم رفتم توی کلاس
هانا : میگما ا.ت اون پسره کنار تهیونگ خوشگل نبود؟؟
ا.ت : تهیونگ کیه؟؟
هانا : اوهه تو نمیدونی راستیییی . ( و هانا ماجرا رو کامل برای ا.ت توضیح داد )
میگم خوشگل بود یا نهه؟
ا.ت : کی همونی که کنار تهیونگ بود؟
هانا : آره
ا.ت : بدک نبود
---- پرش زمانی -----
ویو جونگکوک : زنگ آخر بودو خیلی درگیر اون دختره بودم که بهم سیلی زد . لامصب خیلی خوشگل بود ولی معلوم میشد اعصاب نداره . وایی جونگکوک چی میگی اصن ولش کن
تهیونگ : هوی جونگکوک کجایی ۱۰۰ دفعه صدات زدم
جونگکوک : هیچی ولش کن
ویو تهیونگ : دیدم هانا داره میره ، سریع رفتم پیشش تا از دلش در بیارم ( بچه ها هنوز هانا و تهیونگ با هم رل نزدن )
تا منو دید اومد سمتم ، خیلی خوشحال شدم از اینکه باهام قهر نکرد
ویو ا.ت : چشمم روی هانا و تهیونگ بود . خیلی خوشحال بودم که هانا بالاخره با یه پسر داره صحبت میکنه . تا چشمم رو برگردوندم دیدم اون پسره که باهاش دعوا کردم داشت نگام میکرد ، راستش نمیدونم چرا ولی قلبم تند تند میزد ، وای نههههه نوموخاممممم
ویو جونگکوک : چرا نمیتونم چشم ازش بردارم . آخه اینهمه دختر چرا اون؟ داشتیم بهم زل میزدیم که اون دختره با صدای هانا بخودش اومد و منم با صدای تهیونگ
تهیونگ : جونگکوک ایشون دوستمه هانا و اینم دوستشه ا.ت ، ا.ت و هانا ایشون دوستمه جونگکوک
ویو ا.ت : پس اسمش جونگکوک بود ، اسمشم مثل خودش قشنگ بود
ویو جونگکوک : ا.ت . اسم قشنگیه ، باید این دخترو مال خودم کنم
وقتی که داشت میرفت خونه تعقیبش کردم . وقتی رسید خونه ....
خوب بود؟؟
- ۱۵.۴k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط