ویو جونگکوگ
"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۶۴
"ویو جونگکوگ"
جنا: اها اره اره...
دیگه حرفی نزدم که بگیر بخوابه کم به حرفام بی محلی کنه.
"ویو جنا"
چشمام و باز کردم..
ساعت ۱۱ بود..
اخیش خوب خوابیدما...
یکم که انالیز گردم و جونگکوک و ندیدم یادم افتاد صبح چی شد.
باورم نمیشه چشم باز نکرده میوفته به جونم...
از همه بد تر باورم نمیشه از خواب بیدارم کرد..صبح زود...
اها راستی گفت برم خرید..
رفتم حموم و موهام و بالا جمع کردم
شروع کروم به مسواک زدن که صدایه در امد..
رفتم در و باز کردم که دیدم یجیه
یجی: سلام سلام..
چون تو دهنم مسواک بود دست تکون دادم و کنار رفتم تا بیاد داخل
داخل حموم دهنم و شستم و امدم بیرون.
جنا: خب خبب..دیروز چیشد!؟؟..
یجی: جون و میگی؟؟ خب هیچی دیگه فعلا جوابی ندادم..
جنا:به نظر پسر خوبی می امد بر عکس رفیقش
یجی: اره..رفیقش مگه بده؟
جنا: یه عوضی واقعی دیروز که شما رفتید به دقیقه نکشید شروع کرد درخواستایه ناجور دادن..
یجی: واقعا؟؟؟؟...تو جیکار کردی..
با اعتماد به نفس گفتم:
_کوبیدم تو صورتش...
یجی: جدیی؟؟
جنا:والا،این حد از بی شرمی تو کتم نمی رفت..
یجی: پس یارو و رد میکنم،اونم شاید عین رفیقش باشه..
جنا: نه،دیروز شنیدم که میگفت برایه سر گرمی نمیخوام و واقعا خوشم امده ازش..
یجی: واقعا؟
حنا: اره..
یجی لبخند زد و گفت:
_پس شانس میدم بهش،راستی بریم یچی بخوریم..بعدش بریم خرید که باید برایه شب خوشگل کنیم..
جنا: باشه..
___
بعد ناهار کل مغازه هارو گشتیم و بالاخره لباس مورد نظر جفتمون و پیداا کردیم و خریدیمش
برگشتیم خونه داخل اتاق من.
شروع کردیم به ارایش و مدل مو و اماده شدن..
و نگم که بین اینا چقدر حرف زدیم..
وقتی جفتمون اماده شدیم جلو اینه وایسادیم و مسخره بازی در اوردیم..
یجی سمت اینه خم شد و با عشوه گفت:
_بترکه چشم حسودامونن...اشاره به شخص خاصیم نیستا..
در جوابش بلند خندیدم که گفت:
_اخه نگا*اشاره به درون اینه انعکاس جفتشون*دوتا ماههه....
______
دیگه خسته شدم..
برید بخوابید دیر وقته😂
بوس بهتون
شب خوبی داشته باشید
شب بخیر✨️✨️✨️✨️
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۶۴
"ویو جونگکوگ"
جنا: اها اره اره...
دیگه حرفی نزدم که بگیر بخوابه کم به حرفام بی محلی کنه.
"ویو جنا"
چشمام و باز کردم..
ساعت ۱۱ بود..
اخیش خوب خوابیدما...
یکم که انالیز گردم و جونگکوک و ندیدم یادم افتاد صبح چی شد.
باورم نمیشه چشم باز نکرده میوفته به جونم...
از همه بد تر باورم نمیشه از خواب بیدارم کرد..صبح زود...
اها راستی گفت برم خرید..
رفتم حموم و موهام و بالا جمع کردم
شروع کروم به مسواک زدن که صدایه در امد..
رفتم در و باز کردم که دیدم یجیه
یجی: سلام سلام..
چون تو دهنم مسواک بود دست تکون دادم و کنار رفتم تا بیاد داخل
داخل حموم دهنم و شستم و امدم بیرون.
جنا: خب خبب..دیروز چیشد!؟؟..
یجی: جون و میگی؟؟ خب هیچی دیگه فعلا جوابی ندادم..
جنا:به نظر پسر خوبی می امد بر عکس رفیقش
یجی: اره..رفیقش مگه بده؟
جنا: یه عوضی واقعی دیروز که شما رفتید به دقیقه نکشید شروع کرد درخواستایه ناجور دادن..
یجی: واقعا؟؟؟؟...تو جیکار کردی..
با اعتماد به نفس گفتم:
_کوبیدم تو صورتش...
یجی: جدیی؟؟
جنا:والا،این حد از بی شرمی تو کتم نمی رفت..
یجی: پس یارو و رد میکنم،اونم شاید عین رفیقش باشه..
جنا: نه،دیروز شنیدم که میگفت برایه سر گرمی نمیخوام و واقعا خوشم امده ازش..
یجی: واقعا؟
حنا: اره..
یجی لبخند زد و گفت:
_پس شانس میدم بهش،راستی بریم یچی بخوریم..بعدش بریم خرید که باید برایه شب خوشگل کنیم..
جنا: باشه..
___
بعد ناهار کل مغازه هارو گشتیم و بالاخره لباس مورد نظر جفتمون و پیداا کردیم و خریدیمش
برگشتیم خونه داخل اتاق من.
شروع کردیم به ارایش و مدل مو و اماده شدن..
و نگم که بین اینا چقدر حرف زدیم..
وقتی جفتمون اماده شدیم جلو اینه وایسادیم و مسخره بازی در اوردیم..
یجی سمت اینه خم شد و با عشوه گفت:
_بترکه چشم حسودامونن...اشاره به شخص خاصیم نیستا..
در جوابش بلند خندیدم که گفت:
_اخه نگا*اشاره به درون اینه انعکاس جفتشون*دوتا ماههه....
______
دیگه خسته شدم..
برید بخوابید دیر وقته😂
بوس بهتون
شب خوبی داشته باشید
شب بخیر✨️✨️✨️✨️
- ۷۹.۴k
- ۰۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط