پارت

پارت ۱

شیدا:

توی راه دانشگاه بودم هنوز نیم ساعتی مونده بود به وقت کلاسم واسه همین داشتم پیاده می رفتم (برعکس این رمانااا که همش دیرشون میشه من خیلیم منظم بودم بعلهههه)
تو فکر بودم که این نفس چرا از صبح زنگ نزده به من اصلا همچین حرکتی از نفس بعیده آخه روزی ۹۰ بار باهم از ۷ صبح تا ۲ شب میحرفیم کافیه یه روز من نزنگم منو به رگباره زنگ میبنده.. نفس دوست صمیمیییی منه یه دوست که تو دنیا لنگه نداره ما باهم از همون ترم اول دانشگاه دوست شدیم دوست که نه من شخصا از همون اول عاشق شخصیتش شدم و. عه خب فعلا رسیدم دانشگاه بقیشو بعدا میگم...
با چشم دنبال نفس میگشتم که دیدم نیست یعنی این دومین شک توی امروز بود که نفس دیرتر از من بیاد چون اصولا دوبرابر من منظمه و همیشه زودتر از من سره کلاسا حاضره بعله همچین آدمای مرتبی هستیم ماااا
دیدگاه ها (۱)

پارت۲ نفس:منو این همه خوشبختی محاله محااااله محااااااله.. حا...

پارت۳ادامه نفس:حالا فک نکنین مثل این فیلما یه لبخند ملیخ اوم...

😻 عکس نیک 😻 در رمان نفس های شیدایی

😻 شخصیت شیدا😻 در رمان نفس های شیدایی

قلب یخیپارت ۱۴با اینکه شرط هارو رعایت نکردید ولی گذاشتم، نه ...

قلب یخیپارت ۱۲از زبان ا/ت:هم کنجکاو شده بودم هم ناراحت، نمید...

رمان جیمین ( سایه عشق پارت ۶)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط