ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۲۸
و گردنم رو محکم بوسید و پوستم رو کشید.
لرزون سرشو گرفتم.
حس کردم اشتباه شنیدم
اشک تو چشمام حلقه زد.
گفت مال مني؟
داشتم خفه میشدم.
چشمامو بستم که اشکم از شوق و لذت جاري شد.
من مال جیمینم..
اون رهام نمیکنه..
نباید بکنه..
بوسه نرمي به لبام زد و با نفس خيلي مقطع و سنگيني يه
کم عقب کشید.
اروم بوسه ديگه اي به لبام زد و خيلي اشفته و داغون قدمي عقب رفت و با خشم دستشو توی موهاش فرو کرد.
نگران نگاش کردم.
چشه ؟
چرا با خودش اینجوری میکنه؟
تند سمت در رفت.
پر از درموندگي بود انگار نمیخواست اینجا و اینجوری بشه
اما از دستش در رفته بود
ترسیده و ناراحته.
باید باور کنم از رفتن منه؟
نزديکي بهم رو میخواست اما نمیتونست داشته باشدش به خاطر اینکه میترسید مثل دیروز حالم بدتر شه..
این همه تشویش و اضطراب و عطش واسه چیه؟ دستشو به در گرفت و سرشو با نفس هاي سنگين روي
دستش گذاشت.
دقیق نگاش کردم
نگرانه که باردار نباشم؟
یا نگرانه که باشم؟
با احتیاط در رو باز کرد و بیرون رو نگاه کرد.
انگار کسی نبود و تند رفت بیرون.
لرزون دست به لباسم کشیدم و مرتبش کردم و رفتم بیرون
تو کل زندگیم حتی تصور اینکه تو یه اتاق نااشناي
تو کل زندگیم حتی تصور اینکه تو یه اتاق نااشناي آزمایشگاه اونم زمانی که برای آزمایش بارداریم اومدم بوسه ها و نوازش هاي داغ داشته باشم رو نکرده بودم که اونم
حالا... پوووف
به زور سعی کردم لبخندمو جمع کنم... لعنت بهت جيمز ترینر ببین به کجا کشوندیمون
نفسم رو فوت کردم بیرون و با نگاه دنبالش گشتم خیلی کلافه و مشوش گوشه سالن به دیوار تکیه داده بود و
دستاشو مشت کرده بود.
اروم رفتم سمتش.
از نگاه کردن بهم طفره رفت و بهم پشت کرد و دست به
دهنش کشید.
گنگ و تلخ گفتم چته جیمین ؟ ترسیدی باردار نباشم؟ پس چرا كاري نكردي؟ من که تسلیم بودم میخواستي براي محكم
كاري انجامش بدي؟
( فصل سوم ) پارت ۵۲۸
و گردنم رو محکم بوسید و پوستم رو کشید.
لرزون سرشو گرفتم.
حس کردم اشتباه شنیدم
اشک تو چشمام حلقه زد.
گفت مال مني؟
داشتم خفه میشدم.
چشمامو بستم که اشکم از شوق و لذت جاري شد.
من مال جیمینم..
اون رهام نمیکنه..
نباید بکنه..
بوسه نرمي به لبام زد و با نفس خيلي مقطع و سنگيني يه
کم عقب کشید.
اروم بوسه ديگه اي به لبام زد و خيلي اشفته و داغون قدمي عقب رفت و با خشم دستشو توی موهاش فرو کرد.
نگران نگاش کردم.
چشه ؟
چرا با خودش اینجوری میکنه؟
تند سمت در رفت.
پر از درموندگي بود انگار نمیخواست اینجا و اینجوری بشه
اما از دستش در رفته بود
ترسیده و ناراحته.
باید باور کنم از رفتن منه؟
نزديکي بهم رو میخواست اما نمیتونست داشته باشدش به خاطر اینکه میترسید مثل دیروز حالم بدتر شه..
این همه تشویش و اضطراب و عطش واسه چیه؟ دستشو به در گرفت و سرشو با نفس هاي سنگين روي
دستش گذاشت.
دقیق نگاش کردم
نگرانه که باردار نباشم؟
یا نگرانه که باشم؟
با احتیاط در رو باز کرد و بیرون رو نگاه کرد.
انگار کسی نبود و تند رفت بیرون.
لرزون دست به لباسم کشیدم و مرتبش کردم و رفتم بیرون
تو کل زندگیم حتی تصور اینکه تو یه اتاق نااشناي
تو کل زندگیم حتی تصور اینکه تو یه اتاق نااشناي آزمایشگاه اونم زمانی که برای آزمایش بارداریم اومدم بوسه ها و نوازش هاي داغ داشته باشم رو نکرده بودم که اونم
حالا... پوووف
به زور سعی کردم لبخندمو جمع کنم... لعنت بهت جيمز ترینر ببین به کجا کشوندیمون
نفسم رو فوت کردم بیرون و با نگاه دنبالش گشتم خیلی کلافه و مشوش گوشه سالن به دیوار تکیه داده بود و
دستاشو مشت کرده بود.
اروم رفتم سمتش.
از نگاه کردن بهم طفره رفت و بهم پشت کرد و دست به
دهنش کشید.
گنگ و تلخ گفتم چته جیمین ؟ ترسیدی باردار نباشم؟ پس چرا كاري نكردي؟ من که تسلیم بودم میخواستي براي محكم
كاري انجامش بدي؟
- ۷۳۹
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط