پارت غریبه ی آشنا
پارت 3 غریبه ی آشنا
گومننن دیرر پارت دادمم
_________________________________________
__________________
دازای با وحشت به اونا نگاه میکرد که داد زد
دازای:شما دارین چیکار میکنین از خونه ی من برین بیرون
چویا کمی نگاهش کرد و آروم گفت دازای چرا اینجوری میکنی زندگیتو ببین خیر سرت تو یه اشراف زاده ای ببین داری کجا و چجوری زندگی میکنی
دازای نگاهی به دور و برش کرد و واقعا به نظرش به عنوان یه اشراف زاده زندگی نمیکنه لبخندی به چویا زد و زمزمه کرد
دازای:اون زندگی دیگه مرده دلتو بهش خوش کردی این زندگیه الانه منه از وقتی اون اتفاقات افتاد این زندگیه منه:)))
چویا:نه اگر با من بیای من میتونم دوباره زندگی قبلیتو بهت بدم
دازای:یعنی میتونی مامان و بابای مردمم بهم بدی؟
چویا سرشو انداخت پایین و تچی زیر لب گفت:سعی کردم همدردت باشم ولی درد تو بیش از حد سنگینه منم نمیتونم تحملش کنم
گومننن دیرر پارت دادمم
_________________________________________
__________________
دازای با وحشت به اونا نگاه میکرد که داد زد
دازای:شما دارین چیکار میکنین از خونه ی من برین بیرون
چویا کمی نگاهش کرد و آروم گفت دازای چرا اینجوری میکنی زندگیتو ببین خیر سرت تو یه اشراف زاده ای ببین داری کجا و چجوری زندگی میکنی
دازای نگاهی به دور و برش کرد و واقعا به نظرش به عنوان یه اشراف زاده زندگی نمیکنه لبخندی به چویا زد و زمزمه کرد
دازای:اون زندگی دیگه مرده دلتو بهش خوش کردی این زندگیه الانه منه از وقتی اون اتفاقات افتاد این زندگیه منه:)))
چویا:نه اگر با من بیای من میتونم دوباره زندگی قبلیتو بهت بدم
دازای:یعنی میتونی مامان و بابای مردمم بهم بدی؟
چویا سرشو انداخت پایین و تچی زیر لب گفت:سعی کردم همدردت باشم ولی درد تو بیش از حد سنگینه منم نمیتونم تحملش کنم
- ۳.۰k
- ۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط