هاناکی

«هاناکی»
«پارت۳۴»





تهیونگ: اونا زود تر بیا بیمارستان من باید برم جایی نمی‌خوام ات تنها باشه
م/ت: باشه الان با پدرت میایم
تهیونگ: نه به پدر چیزی نگو
م/ت: چرا؟
تهیونگ: همین که گفتم نمی‌خوام کسی بفهمه ات بیهوش شده
تهیونگ به مادرش دروغ گفت دلیل اصلی اون این بود که به پدرش اعتماد نداشت
تهیونگ سمت پرستار رفت
تهیونگ: من باید برم جایی مادرم میاد پیش همسرم لطفاً حواستون بهش باشه
پرستار: بله حتما
تهیونگ: ممنونم
تعیونگ سمت ماشینش رفت و حرکت کرد رفت به همون چراغ قرمز داشبورد ماشینش و باز کرد و اسلحه شو محض اطمینان برداشت رفت اونجا رو گشت ولی اون زن و ندید یه پسر بچه داشت دست فروشی میکرد تهیونگ دستشو کشید و به چشماش نگاه کرد
تهیونگ: هی بچه زنی که اینجا دست فروشی میکرد و ندیدی؟
...: شما کی هستین؟ باهاش چیکار دارین؟
تهیونگ: من یکی از اشنا هاشم می‌خوام بهش یه چیزی و بدم که پیش من امانت گذاشته
...: اون زن چند ساعت پیش رفت
تهیونگ: کجا رفت؟
...: فکر کنم رفت خونه اش
تهیونگ: تو میدونی خونه اش کجاست؟
...: دقیق نمیدونم ولی حدودا..... (مثلاً ادرس و گفت)
تهیونگ: ممنون بچه
...: خواهش میکنم
تهیونگ: اسمت چیه
...: دونگ جو سو دونگ جو (چیه کراشمه)
تهیونگ: دونگ جو.... ممنون دونگ جو
دونگ جو: اسم اون زن نا اونه چون ادرس دقیق و نمی‌دونم میتونی از افراد محله بپرسی
تهیونگ دوبار سوار ماشین شد و به سمت ادرسی که سو دونگ جو داده بود رفت
رسید به یه محله متروکه از ماشین پیاده شد یه پیر مرد و دید که به نظر میومد مسته صداش زد
تهیونگ: اجوشی اجوشی
...: بله
تهیونگ: اینجا خانمی به نام نا اون زندگی می‌کنه
...: نا اون؟
تهیونگ: اره اون یه دست فروشه
...: اها اون زنه
تهیونگ: می‌دونی کجا زندگی میکنه؟
...: اره بابا
تهیونگ داد زد و اسلحه شو روی سر پیر مرد گذاشت
تهیونگ: زود باش بگو دیگه عوضی
پیر مرد ترسید و با لرز گفت
...: پ....پلاک۷ کوچه ۳۲
تهیونگ رفت سمت اون پلاک رفت و در اون خونه رو زد


_____________________________________________________ا
سلام سیسی ها ببخشید این دفعه کمتر بود دیگه مغزم نمیکشه