ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۷۵
تند و لرزون گوشیمو برداشتم که شاید اسمسي داده باشه اما.. نه.
عين بادكنك بادم خالي شد و درمونده دراز کشیدم
بايد قوي باشم.. نباید انقدر از خودم سستي نشون بدم.. شاید میخواد چند روزي تنها باشه. شاید فقط یه کم فضا میخواد لبهامو به هم فشردم
همه چي مرتبه .. لرزون چشمامو بستم و به زور سعی کردم باز بخوابم.
اما خوابم نمیبرد.دذهن و قلبم درگیر و اشفته بود.
گوشیمو از کنارم برداشتم و برای هزارمین بار شماره شو گرفتم.
میدونم دیر وقته ولي حاضرم حتي فوش بخورم اما فقط
جواب بده..نه..همچنان خاموش.. نفس عميقي کشيدم. تا خود صبح بیدار بودم باید محکم باشم و این روزها رو رد کنم. میتونم..باید بتونم..
جیمین هم همینو میخواد باید به کارهاي مهمم به پردازم.
نمیتونم بشینم و دست رو دست بذارم
باید قضیه مامان و اون روزنامه رو حل کنم.
اينجوري حواسمم کمي پرت میشه..
بلند شدم ابي به دست و روم زدم و صبحانه مختصري رو به زور چایی از گلوی سنگینم پایین دادم و زدم بیرون
رفتم دادگستري.. حتما پرونده بابا رو هنوز داشتن و از این طریق میتونستم اسم و ادرس وکیلش رو در بیارم.
خيلي شلوغ بود.. يه سري شاكي و عصبي و خسته.. يه سري متهم و ناراحت بین این همه اشفتگي به زور بايگاني رو پیدا کردم و رفتم
داخل. پیرمرد خسته اي پست میز نشسته بود.
تند گفتم: سلام..
سر بلند کرد و کلافه گفت سلام...بفرمایید.
کمی دستپاچه گفتم در واقع من دنبال یه پرونده قدیمی ام که از داخل اون بتونم ادرس و شماره وکیلی رو پیدا کنم..یه وكيل تسخيري..
کلافه :گفت ما اطلاعات پروندهها رو به کسی نمیدیم.. تند گفتم: پرونده مال پدر خود منه.. فقط اسم وکیلش رو میخوام..
شاکي گفت: نمیتونم... اجازه قضايي بيار.. صورتمو مظلوم کردم و گرفته :گفتم باور کنین هیچ دردسری
براي شما ايجاد نمیکنم و اصلا قضیه مهمی نیست.. بايد يه دروغي سر هم میکردم تا به مظلومیتم بخوره و گفتم من فقط میخوام از اون وکیل براي پرونده طلاقم كمك بگيرم..فقط همین. اصلا لازم نیست پرونده رو هم ببینم..شما خودتون ببینین و اسم وکیل رو بهم بگین.
نگام کرد. مظلومانه نگاش کردم و با خواهش گفتم : لطفاً. عصبي نفسش رو فوت کرد بیرون و گفت:شماره پرونده؟ لبمو گاز گرفتم و گرفته :گفتم مال خيلي سال پیشه..باور کنین یادم رفته..
نفسش رو بیرون داد و گفت: اسم شاکی؟
تند گفتم شرکت بیمه
( فصل سوم ) پارت ۴۷۵
تند و لرزون گوشیمو برداشتم که شاید اسمسي داده باشه اما.. نه.
عين بادكنك بادم خالي شد و درمونده دراز کشیدم
بايد قوي باشم.. نباید انقدر از خودم سستي نشون بدم.. شاید میخواد چند روزي تنها باشه. شاید فقط یه کم فضا میخواد لبهامو به هم فشردم
همه چي مرتبه .. لرزون چشمامو بستم و به زور سعی کردم باز بخوابم.
اما خوابم نمیبرد.دذهن و قلبم درگیر و اشفته بود.
گوشیمو از کنارم برداشتم و برای هزارمین بار شماره شو گرفتم.
میدونم دیر وقته ولي حاضرم حتي فوش بخورم اما فقط
جواب بده..نه..همچنان خاموش.. نفس عميقي کشيدم. تا خود صبح بیدار بودم باید محکم باشم و این روزها رو رد کنم. میتونم..باید بتونم..
جیمین هم همینو میخواد باید به کارهاي مهمم به پردازم.
نمیتونم بشینم و دست رو دست بذارم
باید قضیه مامان و اون روزنامه رو حل کنم.
اينجوري حواسمم کمي پرت میشه..
بلند شدم ابي به دست و روم زدم و صبحانه مختصري رو به زور چایی از گلوی سنگینم پایین دادم و زدم بیرون
رفتم دادگستري.. حتما پرونده بابا رو هنوز داشتن و از این طریق میتونستم اسم و ادرس وکیلش رو در بیارم.
خيلي شلوغ بود.. يه سري شاكي و عصبي و خسته.. يه سري متهم و ناراحت بین این همه اشفتگي به زور بايگاني رو پیدا کردم و رفتم
داخل. پیرمرد خسته اي پست میز نشسته بود.
تند گفتم: سلام..
سر بلند کرد و کلافه گفت سلام...بفرمایید.
کمی دستپاچه گفتم در واقع من دنبال یه پرونده قدیمی ام که از داخل اون بتونم ادرس و شماره وکیلی رو پیدا کنم..یه وكيل تسخيري..
کلافه :گفت ما اطلاعات پروندهها رو به کسی نمیدیم.. تند گفتم: پرونده مال پدر خود منه.. فقط اسم وکیلش رو میخوام..
شاکي گفت: نمیتونم... اجازه قضايي بيار.. صورتمو مظلوم کردم و گرفته :گفتم باور کنین هیچ دردسری
براي شما ايجاد نمیکنم و اصلا قضیه مهمی نیست.. بايد يه دروغي سر هم میکردم تا به مظلومیتم بخوره و گفتم من فقط میخوام از اون وکیل براي پرونده طلاقم كمك بگيرم..فقط همین. اصلا لازم نیست پرونده رو هم ببینم..شما خودتون ببینین و اسم وکیل رو بهم بگین.
نگام کرد. مظلومانه نگاش کردم و با خواهش گفتم : لطفاً. عصبي نفسش رو فوت کرد بیرون و گفت:شماره پرونده؟ لبمو گاز گرفتم و گرفته :گفتم مال خيلي سال پیشه..باور کنین یادم رفته..
نفسش رو بیرون داد و گفت: اسم شاکی؟
تند گفتم شرکت بیمه
- ۵.۳k
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط