آمده بود مرخص

آمده بود مرخـــــصے.
داشتیم درباره ی منطقه حــرف مےزدیم.
لابه لای صحــــبت گفتم:
کاش مےشد من همـــراهت به جبهه بیایم !
گفــــت؛
"هیچ مےدانی ســــیاهے چادر تو از سرخے خـــــون من کوبنده تر است؟!"
همین ک حــجابت را رعایت کنے،
مبـــــارزه ات را انجام داده ای...
شهید محمدرضا نظافت
دیدگاه ها (۱)

آخــــــرین باری که می رفت جــــــبهه بدرقه اش کردم وقت رفتن...

صبح ها وقتے برای نـــماز بلند مےشد سر و صـــدا نمےکرد. وقتےک...

چند روز بعد از عملــــیات یکے را دیدم کاغذ و خودکار گرفتہ بو...

اومده بود مرخصی بگیره ، یه نگاهی بهش کرد ، گفت : " میخوای بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط