Part
Part 16
یک هفته از این موضوع میگذشت
سارا که دلش دیگه تاقت این همه سوال تو ذهنش نداشت چرا تینا مرده؟ سونگ تونسته مدرکی بیاره که اون تینا واقعی نیست پس گذاشت تا تهیونگ از سر کارش بیاد و بخاطر اینکه یکم ذهنش از این موضوعات آزاد بشه به اجوما کمک کرد بعدش که کارش با اجوما تموم شد پیش یونا رفت تا باهاش بازی کنه
(وسط بازی کردن)
یونا:سارااا الووووو ساراااا کوجایی
سارا: عام بله کاری داشتی مشکلی پیش اومده؟
یونا: آره چند ساعته داری به دیوار زل میزنی هر چقدر صدات میزنم جواب نمیدی
(صدای در اومد)
یونا:هوراااا باباییم اومدددد
(در اتاق باز میکنه و میپره بغل ته)
یونا: باباییی چرا انقدر دیرر کردیی؟
ته:ببخشید عزیزم یک مشکلی پیش اومده بود بخاطر همین دیر اومدم شامت خوردی؟اگه خوردی برو مسواکت بزن و بخواب باش دختر خوبم؟
یونا:چشم( رفت)
ته:سلام سارا چطوری ؟
سارا:سلام خوبم تو چطوری
ته:خوبم انقدر خستم که خدا میدونه
سارا:خوب تو برو لباس هات عوض کن که من برات قهوه بیارم و بشینیم صحبت کنیم
ته:باشه
(ته لباس هاش عوض کرد و قهوه را خورد)
ته:خوب بفرمایید خانومم چیشده ذهن شما را در گیر کرده؟
سارا: خوب راستش چرا تینا مرده؟ وسونگ تونسته مدرکی بیاره که اون تینا واقعی نیست؟
ته:اوم خوب داستان از این قرار من و تینا توی دانشگاه باهم آشنا شدیم (بک به گذشته تهیونگ و تینا)
از زبان تهیونگ:
ما هر دو تامون توی دانشگاه best college درس میخوندیم ما بعضی از درس هامون بخاطر اینکه باهم دیگه بود توی یک کلاس بودیم اون رشته ای انسانی بود
چند ماه گذشت که فهمیدم علاقه به تینا دارم
پس تصمیم گرفتم بهش اعتراف کنم
(فلش بک اونوقعه)
تهیونگ:از خوابم بلند شدم و زود آماده شدم و صبحانه ای خوردم و دسته گلی را از یکی از بهترین گل فروشی های شهر خریدم و به سمت دانشگاه راه افتادم کلاس اولم با تینا یکی بود ر وی صندلی نشستم و منتظر بودم تینا از راه برسه وقتی رسید و وارد کلاس شد دستش گرفتم و به سمت یدونه از کلاس های خالی بردم
تینا:هی کیم تهیونگ چیکار میکنی
ته:میخواستم چیزی را که خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم را بهت بگم دوست دخترم میشی؟
وقتی که بهش گفتم در شوک قرار گرفت و بهم گفت
تینا:امم البته منم دوست داشتم
و ۵ جولای روز اعتراف من به تینا شد
ادامه دارد...
اینم از پارت ۱۶
با اینکه شرط های کامنت نرسید ولی گذاشتم
شرط ها
کامنت ۲۲
لایک ۲۶
یک هفته از این موضوع میگذشت
سارا که دلش دیگه تاقت این همه سوال تو ذهنش نداشت چرا تینا مرده؟ سونگ تونسته مدرکی بیاره که اون تینا واقعی نیست پس گذاشت تا تهیونگ از سر کارش بیاد و بخاطر اینکه یکم ذهنش از این موضوعات آزاد بشه به اجوما کمک کرد بعدش که کارش با اجوما تموم شد پیش یونا رفت تا باهاش بازی کنه
(وسط بازی کردن)
یونا:سارااا الووووو ساراااا کوجایی
سارا: عام بله کاری داشتی مشکلی پیش اومده؟
یونا: آره چند ساعته داری به دیوار زل میزنی هر چقدر صدات میزنم جواب نمیدی
(صدای در اومد)
یونا:هوراااا باباییم اومدددد
(در اتاق باز میکنه و میپره بغل ته)
یونا: باباییی چرا انقدر دیرر کردیی؟
ته:ببخشید عزیزم یک مشکلی پیش اومده بود بخاطر همین دیر اومدم شامت خوردی؟اگه خوردی برو مسواکت بزن و بخواب باش دختر خوبم؟
یونا:چشم( رفت)
ته:سلام سارا چطوری ؟
سارا:سلام خوبم تو چطوری
ته:خوبم انقدر خستم که خدا میدونه
سارا:خوب تو برو لباس هات عوض کن که من برات قهوه بیارم و بشینیم صحبت کنیم
ته:باشه
(ته لباس هاش عوض کرد و قهوه را خورد)
ته:خوب بفرمایید خانومم چیشده ذهن شما را در گیر کرده؟
سارا: خوب راستش چرا تینا مرده؟ وسونگ تونسته مدرکی بیاره که اون تینا واقعی نیست؟
ته:اوم خوب داستان از این قرار من و تینا توی دانشگاه باهم آشنا شدیم (بک به گذشته تهیونگ و تینا)
از زبان تهیونگ:
ما هر دو تامون توی دانشگاه best college درس میخوندیم ما بعضی از درس هامون بخاطر اینکه باهم دیگه بود توی یک کلاس بودیم اون رشته ای انسانی بود
چند ماه گذشت که فهمیدم علاقه به تینا دارم
پس تصمیم گرفتم بهش اعتراف کنم
(فلش بک اونوقعه)
تهیونگ:از خوابم بلند شدم و زود آماده شدم و صبحانه ای خوردم و دسته گلی را از یکی از بهترین گل فروشی های شهر خریدم و به سمت دانشگاه راه افتادم کلاس اولم با تینا یکی بود ر وی صندلی نشستم و منتظر بودم تینا از راه برسه وقتی رسید و وارد کلاس شد دستش گرفتم و به سمت یدونه از کلاس های خالی بردم
تینا:هی کیم تهیونگ چیکار میکنی
ته:میخواستم چیزی را که خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم را بهت بگم دوست دخترم میشی؟
وقتی که بهش گفتم در شوک قرار گرفت و بهم گفت
تینا:امم البته منم دوست داشتم
و ۵ جولای روز اعتراف من به تینا شد
ادامه دارد...
اینم از پارت ۱۶
با اینکه شرط های کامنت نرسید ولی گذاشتم
شرط ها
کامنت ۲۲
لایک ۲۶
- ۱۵.۸k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط