ما حتی خودمان هم نسبتمان را باهم نمیدانیم

ما حتی خودمان هم نسبتمان را باهم نمیدانیم...
نه منی که از هزاران کیلومتر اینور تر
لبخندش کنار دیگری را میبوسم،
نه اویی که بغض به هنگام بوسیدن کسی را قورت میدهد..
ما نسبت هایمان را نمیدانیم؛
دل هایمان سند خورده به اسم همدیگر،
ولی خودمان کنار دیگری،
بی تاب آغوش همیم...
این بی تابی را حتی به زبان هم نمی آوریم...
هر شب دوستت دارم است
که به عکس های هم میگویم ولی تاحالا گوشهایمان دوستت دارم نشنیده از یکدیگر،
لب هایمان رنگ دوستت دارم گفتن به خودش ندیده...
به گمانم ما هیج نسبتی نداری باهم...
میشد داشته باشم؛
اگر این غرور لعنتی اجازه میداد،
که نداد...!
دیدگاه ها (۲)

دلم خوش نیست ...غمگینم ...کسی شاید نمیفهمد ...کسی شاید نمیدا...

در " قطار زندگی "مواظب خودت باش !روزگاریست که " ریزعلی ها "ق...

دعــــــای امـــــــروز پروردگاراشاد کن دلی را که گرفته و دل...

سیل بیایدبرف بباردطوفان بشوداصلا، همه ی دنیا راباد و برف و ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط