پارت : ۵
تهیونگ همیشه فکر میکرد همه ازش میترسن و راستش ، بیشترشون هم می ترسیدن .
ولی یوری فرق داشت .
اون دختر با نگاه سرد و زبان تیز، یه جوری تهیونگ رو به هم ریخته بود .
نه از ترس ، نه از ضعف ، از چیزی شبیه علاقه و این علاقه وقتی تهیونگ فهمید یوری با یوجین در ارتباطه ، تبدیل شد به خشم.
خشمش آروم نبود مثل آتیشی بود که زیر خاکستر پنهان شده باشه ، فقط یه جرقه الزم داشت و اون جرقه ، صدای یوجین بود.
تهیونگ ، بی احساس و سرد بادیگارد شخصی اش رو صدا زد .
جانگ مثل همیشه ، بی صدا وارد شد .
تهیونگ حتی نگاهش هم نکرد .فقط گفت: _تا چند ساعت دیگه جنازه اون پسره رو میخوام که با دستای خودم تیکه تیکه ش کنم.
جانگ فقط سر تکون داد ، بدون سوال ، بدون تردید ، مثل یه سایه از اتاق بیرون رفت .
تهیونگ موند با جام شرابش .تلخ بود مثل خودش . هر جرعه اش یه خاطره تاریک رو می سوزوند ولی امشب ، اون دختر کوچولو همه چی رو به هم ریخته بود. همه جام رو سر کشید ولی هنوز آروم نشده بود .تصمیم گرفت بخوابه.
شاید خواب تنها جایی بود که یوری هنوز مال خودش بود .
_______________________
یوری صبح با یه حس سنگین بیدار شد .
موهاش آشفته، صورتش خسته .رفت جلو آینه و یه لحظه خودش رو نشناخت ، لباس هاش رو عوض کرد ، موهاش رو شونه زد و رفت پایین. .صبحونه خورد اما مثل همیشه نبود بی اشتها و بی حوصله .
تلویزیون رو روشن کرد و گوشی روبرداشت .
میخواست به یوجین زنگ بزنه ولی گوشی ش خاموش بود .
کانال ها رو عوض می کرد که رسید به اخبار و اونجا بود که همه چیز فرو ریخت.
《پارک یوجین دیشب به طرز وحشتناکی به قتل رسید .》
نفسش بند اومد .اسمش رو شنید ولی باور نکرد .یعنی واقعا مرده ؟ ؟یعنی چه اتفاقی افتاده بود گوینده ادامه داد :
《طبق گزارش پلیس ، پارک یوجین در ساعت 1شب گذشته ، به دست یکی از خطرناک ترین مافیا های جهان ، کیم تهیونگ ، به قتل رسیده .》
یوری حس کرد زمین زیر پاش خالی شد.اون تهدید ها ، اون نگاه ها ، اون جمله ها ........همه ش واقعی بود .
.مادر ش رو صدا زد و اومد سمت یوری و فهمید که چیزی درست نیست ، حالت چهره یوری ، طرز صدا زدنش .
و اخبار .
یوری فقط تونست بگه : اخبار رو نگاه کن .
مامانش هم وحشت کرد . ولی یوری نمی تونست حقیقت رو بگه ، مامان و باباش نمی دونستن که با یوجین رابطه دوستی داشته و حالا ، نباید بفهمن .
فقط گفت تهیونگ خیلی عوضیه .
مامانش سعی کرد آرومش کنه .
ولی یوری دیگه آروم نمی شد و حالا وارد بازی شده بود که قصد ش رو نداشت .
تلویزیون رو خاموش کرد و رفت بالا، نشست روی تخت و شماره تهیونگ رو گرفت.
نمیدونست چرا ولی هربار که میخواست باهاش حرف بزنه اون حس سرما و رعد ها کل تنش رو میگرفتن .
بعد از چند بوق جواب داد .صدای تهیونگ مثل همیشه ، خونسرد و بی رحم بود و صدای یوری هم سرد ، قاطع و محکم بود .
_های گرلم.
یوری نتونست به خوبی خودش رو کنترل کنه و جویای دلیل این کار تهیونگ بود و منتظر تحلیل دلیل . ولی تهیونگ فقط بازی می کرد . با کلماتش ، با اعصابش ، با احساساتش ، با ترسش .و در نهایت ، تماس رو خیلی گستاخانه قطع کرد .
یوری موند با سوال های بی جواب ، فکر سردرگم ، ترحم و حقیقتی که حالا نمی شد انکارش کرد .و الان یوری وسط این بازی تاریک گیر افتاده بود و نمی خواست ببازه .
ولی یوری فرق داشت .
اون دختر با نگاه سرد و زبان تیز، یه جوری تهیونگ رو به هم ریخته بود .
نه از ترس ، نه از ضعف ، از چیزی شبیه علاقه و این علاقه وقتی تهیونگ فهمید یوری با یوجین در ارتباطه ، تبدیل شد به خشم.
خشمش آروم نبود مثل آتیشی بود که زیر خاکستر پنهان شده باشه ، فقط یه جرقه الزم داشت و اون جرقه ، صدای یوجین بود.
تهیونگ ، بی احساس و سرد بادیگارد شخصی اش رو صدا زد .
جانگ مثل همیشه ، بی صدا وارد شد .
تهیونگ حتی نگاهش هم نکرد .فقط گفت: _تا چند ساعت دیگه جنازه اون پسره رو میخوام که با دستای خودم تیکه تیکه ش کنم.
جانگ فقط سر تکون داد ، بدون سوال ، بدون تردید ، مثل یه سایه از اتاق بیرون رفت .
تهیونگ موند با جام شرابش .تلخ بود مثل خودش . هر جرعه اش یه خاطره تاریک رو می سوزوند ولی امشب ، اون دختر کوچولو همه چی رو به هم ریخته بود. همه جام رو سر کشید ولی هنوز آروم نشده بود .تصمیم گرفت بخوابه.
شاید خواب تنها جایی بود که یوری هنوز مال خودش بود .
_______________________
یوری صبح با یه حس سنگین بیدار شد .
موهاش آشفته، صورتش خسته .رفت جلو آینه و یه لحظه خودش رو نشناخت ، لباس هاش رو عوض کرد ، موهاش رو شونه زد و رفت پایین. .صبحونه خورد اما مثل همیشه نبود بی اشتها و بی حوصله .
تلویزیون رو روشن کرد و گوشی روبرداشت .
میخواست به یوجین زنگ بزنه ولی گوشی ش خاموش بود .
کانال ها رو عوض می کرد که رسید به اخبار و اونجا بود که همه چیز فرو ریخت.
《پارک یوجین دیشب به طرز وحشتناکی به قتل رسید .》
نفسش بند اومد .اسمش رو شنید ولی باور نکرد .یعنی واقعا مرده ؟ ؟یعنی چه اتفاقی افتاده بود گوینده ادامه داد :
《طبق گزارش پلیس ، پارک یوجین در ساعت 1شب گذشته ، به دست یکی از خطرناک ترین مافیا های جهان ، کیم تهیونگ ، به قتل رسیده .》
یوری حس کرد زمین زیر پاش خالی شد.اون تهدید ها ، اون نگاه ها ، اون جمله ها ........همه ش واقعی بود .
.مادر ش رو صدا زد و اومد سمت یوری و فهمید که چیزی درست نیست ، حالت چهره یوری ، طرز صدا زدنش .
و اخبار .
یوری فقط تونست بگه : اخبار رو نگاه کن .
مامانش هم وحشت کرد . ولی یوری نمی تونست حقیقت رو بگه ، مامان و باباش نمی دونستن که با یوجین رابطه دوستی داشته و حالا ، نباید بفهمن .
فقط گفت تهیونگ خیلی عوضیه .
مامانش سعی کرد آرومش کنه .
ولی یوری دیگه آروم نمی شد و حالا وارد بازی شده بود که قصد ش رو نداشت .
تلویزیون رو خاموش کرد و رفت بالا، نشست روی تخت و شماره تهیونگ رو گرفت.
نمیدونست چرا ولی هربار که میخواست باهاش حرف بزنه اون حس سرما و رعد ها کل تنش رو میگرفتن .
بعد از چند بوق جواب داد .صدای تهیونگ مثل همیشه ، خونسرد و بی رحم بود و صدای یوری هم سرد ، قاطع و محکم بود .
_های گرلم.
یوری نتونست به خوبی خودش رو کنترل کنه و جویای دلیل این کار تهیونگ بود و منتظر تحلیل دلیل . ولی تهیونگ فقط بازی می کرد . با کلماتش ، با اعصابش ، با احساساتش ، با ترسش .و در نهایت ، تماس رو خیلی گستاخانه قطع کرد .
یوری موند با سوال های بی جواب ، فکر سردرگم ، ترحم و حقیقتی که حالا نمی شد انکارش کرد .و الان یوری وسط این بازی تاریک گیر افتاده بود و نمی خواست ببازه .
- ۶۷۵
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط